گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
تمهید «1» سخن در ذكر جلوس شاه جلیل ابو المظفر شاه اسمعیل ثانی بر سرپر سلطنت و جهانبانی‌







چون قلم تقدیر ملك قدیر سلطنت ایران را به نام «2» نامی شاه اسمعیل رقم زده بود كوشش برادران كامكار و عمو «3» زادهای نامدار فایده نداد و وی نوزده «4» سال و شش ماه تمام به مقتضی حكمت «5» كریم ذو الجلال و دانای كل حال در قلعه قهقهه بود چنانچه در اواخر شهر شعبان سنه 994 او را به قلعه «6» بردند در شبی كه شاه جمجاه رحلت نمود، افشار «7» آقای افشار «8» به سرعت هر چه تمامتر روز دوشنبه بیست و یكم كه هفت روز در راه بود خود را به قلعه رسانیده این خبر می‌دهد. در آن اوان زیاده از هفت نفر از هواخواهان «9» در نزد آن شهریار حاضر نبودند و بیست و پنج نفر از «10» قراجه داغیان در قلعه بودند. آن حضرت هر یك «11» از ایشان را به مهمی نزد خود طلب كرده یكان یكان را فرمود «12» تا گرفتند و چند نفر از محبان كه در بیرون قلعه بودند به درون آورده لوای استیلا برافراخت. خلیفه انصار با لشگر بسیار در آن حوالی مسكن داشت و نقش مخالفت آن حضرت را در لوح خیال می‌نگاشت نوكران خود را یك یك و دو دو به درون قلعه می‌فرستاد تا جمعیت ساخته (یكبار هجوم آورند. شاه اسمعیل ازین مكر اطلاع یافته ایشان را گرفته به جایی محبوس ساخت) «13» خلیفه انصار چون دید كه از رفتگان مانند مسافران عرصه عقبی «14» مطلقا خبر نمی‌آید، دیگر كس به قلعه نفرستاد «15». امرای «16» عالی‌تبار [459] مثل سیمان خلیفه و «17» فرخزاد بیك كنگرلو و احمد بیك ایشك آقاسی و دیگر غازیان جرار «18» و قورچیان نامدار از هر دیار به خدمت آن حضرت می‌آمدند و به سعادت ملازمت مشرف می‌شدند. انصار خلیفه با خویش و تبار از خوف آن سپاه بسیار خایف و هراسان گشته روز بخت او تیره و سیاه شد و از خوف رسالتی مشتمل بر عجز و انكسار و مشعر به استغفار مصحوب یكی از معتمدان خود به درون قلعه نزد آن حضرت «19» فرستاد. وی رساله او را معروض رای منیر گردانید كه انصار خلیفه بنابر جرایمی كه تا غایت از او «20» صدور یافته تاب «21» نظر كیمیا اثر ندارد و اگر مرحمت و عاطفت شاهی او را به جان امان دهد از مكارم خسروی بعید «22» نمی‌نماید. آن حضرت پیغام شفقت‌آمیز «23» به وی فرستاد و «24»
______________________________
(1)- ن: گفتار در جلوس شاه اسمعیل كه به توفیق ملك جلیل از قلعه قهقهه بیرون آمده و وقایع كه در آن اوان گذشت
(2)- م: و نامی
(3)- ن: عمزادهای
(4)- ب: نوره
(5)- ن: «حكمت» ندارد
(6)- ب، م، ن: در قلعه
(7)- ن: از افشار
(8)- م، ن: «افشار» ندارد
(9)- ن: «هواخواهان» ندارد
(10)- ن: از هواخواهان. ب، م: از هواخواهان از
(11)- ب، م:- یكی
(12)- ن: فرمود كه
(13)- ب، م، ن: بین دو هلال را ندارد
(14)- ن: گیتی
(15)- ن: فرستاد
(16)- م: و امرا
(17)- ن: «و» ندارد
(18)- م، ن: جرار بود
(19)- ن: «آن حضرت» ندارد
(20)- م: «او» ندارد
(21)- م: باب
(22)- م: نعید
(23)- م: امیر
(24)- مز، ن: «و» ندارد
ص: 616
خلیفه انصار با تیغ و كفن به درگاه خسرو صف شكن شتافت. نظم: «1»
به امید لطف شه كامكارامان خواه آمد «2»درون حصار
كفن را به گردن «3»درآویخته‌سرشك ندامت زرو «4» ریخته آن حضرت از غایت مرحمت و عنایت خلعت فاخر «5» به وی «6» شفقت كرده اعزاز و احترامش نمود.
بیت: «7»
شه از تاج عزت سرافراختش‌كرم كرد بسیار بنواختش
ز بالانشینانش «8»برتر نشاندچه برتر كه بر كسی زر نشاند آن حضرت در روز سه‌شنبه بیست و «9» دوم شهر صفر با عساكر نصرت مآثر از قلعه بیرون آمده در آن حوالی نزول اجلال فرمود. نظم «10»:
آفتابی روی بنمود «11»از سپهر جسم و جان «12»كز فروغ ماه رخسارش منور شد جهان
صبح عیسی دم جهان «13»مرده را دل زنده ساخت‌گوئیا روح اللّه آمد بر زمین از آسمان در آن «14» اثنا حیدر سلطان با پسران و قورچیان تركمان و جمعی از بهادران به اردوی همایون ملحق شده «15» به عز بسا طبوسی سرافراز گشتند و هر روز از اطراف و جوانب جمعی كثیر به اردوی شاه عالمگیر درآمده «16» در دو روز عدد آن لشگر عالمسوز به سی هزار رسیده آن حضرت بر كمیت كوه‌پیكر سوار شده چون آفتاب جهانتاب به حركت طبیعی به بلاد شرق روی نهاد «17». بیت «18»:
قیامت نمودند پیر و جوان‌كه خورشید شد سوی مشرق روان بعد از آن اعلام ظفر اعلام به جانب دار السلطنه قزوین روان شد. شعر «19»:
شتابان شد آن سیل دریا شكوه‌كه نزدش یكی بود دریا و كوه
دو صد كوه گرد از ثریا گذشت‌زمین را سر از عرش والا گذشت روز پنجشنبه بیست و چهارم «20» موضع بافت محل نزول معسكر ظفر اثر گردیده از كثرت سپاه، عرصه آن زمین فراخ تنگ‌تر از حلقه میم و ثقبه «21» سوزن نمود. روز جمعه بیست و «22» پنجم در ارشق فرود آمد «23». روز شنبه بیست و ششم چتر همایون فال سایه اقبال بر فرق ساكنان دار الارشاد اردبیل انداخت و چون آیت رحمت «24» نازل آن خطه «25» طیبه گشت و در منزل سیادت و نقابت دستگاهی
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- ن: شد. م: ندارد
(3)- م: به گردون
(4)- ن: ازو
(5)- ب، م، ن: فاخره
(6)- ب، م، ن: بر وی
(7)- م: ندارد
(8)- ب، م: بالانشیناش
(9)- مز، م، ن: «و» ندارد
(10)- م: ندارد
(11)- ن: رخ نموده
(12)- م: چشم جهان
(13)- ب،- م: جهانی
(14) م: در این. ن: درین
(15)- ن: شدند
(16)- ن: درآمده در درون آمد- در دو روز
(17)- م، ن: نمود
(18)- ن: بیت. م: ندارد
(19)- ن: بیت. م: ندارد
(20)- ب، ن: 24
(21)- م: سقبه
(22)- مز، ب، ن: «و» ندارد
(23)- م: آمده
(24)- ب، م: رحمت خطبه طیبه
(25)- م: خطبه
ص: 617
امیر ابو الولی انجو كه در آن اوان متولی حظیره مقدسه بودند «1» فرود آمدند و مدت هفت روز در منزل ایشان [460] بسر برده «2» مدار اخراجات خاصه «3» از پوشش و خورش از سر كار نقابت منقبت «4» مشار الیه بود چنانچه مبلغهای كلی صرف آنها شده بود. شاه «5» كامیاب انواع تفقدات و نوازشات نسبت به وی مبذول داشتند «6» و بعد از چند روز متوجه زیارت حظیره «7» مقدسه و روضه «8» متبركه شد. «9» نظم: «10»
درآمد به آن روضه جان سرشت‌قیامت ندیده شد اندر بهشت
چو كرد آسمان قدر عالیمقام‌طواف چنان كعبه‌ای را تمام
برون آمد آن ماه ناكاسته‌لب از آستان بوسی آراسته و به ایثار «11» و نذور و صدقات به اصحاب استحقاق و ارباب حاجات اشارت نمود. بیت «12»:
بداد آنقدر نقد و جنس و «13»برات‌كه شد فرض بر صدقه خواران «14» زكات در روز جمعه سیم شهر ربیع الاول آن زبده ارباب دول «15» از بلده اردبیل بیرون آمد. شعر «16»:
برآمد ز كوس روار و غریوغریوی كز آن شد سراسیمه دیو
ز بانگ دهل گوش بگرفت ماه‌ز گرد سپه مهر گم كرد «17»راه
ته نعل اسبان كواكب فشان‌زمین داده از چرخ گردان نشان
ز پرچم همه طوقها مشكبارچو مجنون ژولیده‌مو سایه‌دار قریه خانه شیر را از فر نزول موكب ظفر اثر رشگ گلستان ارم ساخت. در آن مقام امیره «18» سیاوش ولد امیره «19» ساسان حاكم گسكر «20» به اردوی گردون شكوه ملحق شد و در آن منزل خبر گرفتاری سلطان مصطفی میرزا و برادران حسین بیك یوزباشی از ملازمان حاجی ویس بیك بیات «21» رسید.
مشار الیه به جلدوی آن خدمت به رتبه «22» امارت سرافراز گردید «23». صباح از آن یورت نهضت كرده از توتون «24» سبز گذشته «25» نزول فرمودند. روز دیگر عساكر «26» ظفر مآثر روانه شده، چمن ساز و قمش مخیم سرادقات عز و جلال گردید. در آن مقام حاكم همدان فولاد خلیفه شاملو به معسكر ظفر اثر پیوسته در سلك امرای عظام منتظم گشت. شاه اسمعیل یكروز در آن مقام توقف نمود در آن
______________________________
(1)- ن: بود
(2)- ن: می‌بردند
(3)- ن: «خاصه» ندارد
(4)- ن: پناه
(5)- م، ن: «شاه» ندارد
(6)- م: داشته‌اند. ن: داشته
(7)- ب، م، ن: حضرت حطیزه
(8)- ب، م: روز
(9)- م: «شد» ندارد
(10)- ن: بیت. م: ندارد
(11)- ب: به ایثار. م، ن: با ایثار
(12)- ب: شعر. ن: بیت. م: ندارد
(13)- م: «و» ندارد
(14)- م: خاران
(15)- م، ن: دولت
(16)- ب، ن: بیت. م: ندارد
(17)- ب، م: كرده
(18)- م: امیر
(19)- ب، م، ن: امیر
(20)- م: لسكر
(21)- ن: ایل بیات
(22)- ن: مرتبه
(23)- ب، م، ن: گردیده
(24)- ن: لولون
(25)- ب، م، ن: گشته
(26)- م: عسكر
ص: 618
وقت حكم اشرف صادر «1» شد كه مرادخان نبیره منتشا سلطان استاجلو چون نظر بر سلطنت شاهزاده سلطان حیدر داشته «2»، چشمایش را از كاسه سر بیرون آوردند «3». بنابراین پیره «4» محمد خان استاجلو كه رفیق او بود او را كور ساخته روانه اردبیل گردانید. در هفتم ماه مذكور شاه مؤید كوچ كرده، در اثنای راه نواب ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا كه منصب ایشك آقاسی باشی خاقان علیین آشیان بدو متعلق بود روز پنجشنبه بیست و چهارم شهر صفر از قزوین احرام بسته ارباب قلم از مستوفیان میرزا شكر اللّه و میرشاه غازی و از ناظران بیوتات میرزا سلمان و نویسنده لشكر و وزیر و مستوفی قورچیان و سایر عمله «5» بیوتات و شاهوردی بیك یكان استاجلو و اثاث تمامی بیوتات و علمها و نقاره‌خانه كه تمامی در ركاب نواب میرزایی بودند به شرف ملازمت سرافراز گشته «6» نواب میرزایی به تقبیل انامل فیاض شاه جمجاه «7» مشرف گشته [461] از عالم زبان آوری و خوش ذاتی و معركه آرایی مضامین این ابیات را به سمع عالی نواب شاهی رسانید. نظم: «8»
كه از جان ترابنده و «9»و چاكرم‌ز خاك درت كرده بخت افسرم
ز تقصیر خدمت سرافكنده‌ام‌درین «10»جرم تا زنده شرمنده‌ام
به كوی تو از دولت آگاهیم‌گدایی كویت به از شاهیم
بجای بدی نیكی آور به پیش‌كه آخر نكویی كند كار خویش و موكب اعلی پس از قطع بوادی «11» و صحرا در روز سه‌شنبه هفتم در چمن میانه نزول اجلال واقع شد. روز پنجشنبه حوالی «12» سرچم مخیم سرادقات عز و جلال گردید و از آنجا به نیك پی آمده روز شنبه دهم به زنجانه «13» رود فرود آمده در این روز به واسطه خوبی ساعت جمعی كثیر از امرا مثل حسین سلطان «14» سولاخ تكلو و «15» پیره «16» محمد استاجلو در ملازمت شاهزاده امام قلی میرزا و امرای طالش و «17» صدر و قاضی معسكر و علما و نویسنده‌های دفترخانه «18» همایون و سادات و اكابر و اعیان ممالك محروسه به عزبسا طبوسی مشرف گشتند. «19» روز دیگر در بلده سلطانیه نزول فرموده به تماشای گنبد آمدند اما به زیارت حضرت مولانا «20» تاج الدین حسن كاشی نفرمودند و «21» از آنجا كوچ بر كوچ از راه جكی جكی «22» روز پنجشنبه شانزدهم ماه مذكور به حوالی شهر آمده «23» در آسیا رود اردوی همایون نزول فرمود «24» در روز جمعه هفتدهم، میر سراج الدین شاقمی «25» كه وزیر سلطان حیدر میرزا بود چون به سجده مشرف شد «26» او را به حیدر سلطان گذرانیدند «27» و نظر علی
______________________________
(1)- م: گشت. ن: گشته
(2)- ب، م، ن: داشت
(3)- ب، م: آورند
(4)- ب: پره. ن: ندارد
(5)- ن: عمله و فعله
(6)- ب، م، ن: گشتند
(7)- ن: جهان
(8)- م: ندارد
(9)- م: «و» ندارد
(10)- ن: وزین
(11)- م: بودی
(12)- م: جوانی
(13)- ب: سربخانه- رود. م، ن: سربخانه فرود
(14)- ن: سلطان و
(15)- م: ندارد
(16)- ب: پیره
(17)- م: ندارد
(18)- ن: لشگر و دفترخانه
(19)- ن: گردیدند
(20)- م: مولی
(21)- م: «و» ندارد
(22)- ن: «جكی» ندارد
(23)- م: آمدند
(24)- م: «فرمود در» ندارد
(25)- ب، م، ن: شاه قمی
(26)- ب، م: گشت
(27)- ن: سپردند
ص: 619
بیك پسر حسین بیك یوزباشی استاجلو را دست بسته آورده بخشیدند و نفس بیك كیسه مال را به قتل آوردند. «1» امرایی كه در شهر به حفظ و حراست شهر مشغول بودند مثل خلفا و «2» قلی بیك افشار و محمد قلی خلیفه ذو القدر مهردار و شمخال سلطان «3» و امیر اصلان بیك و «4» میرزا علی سلطان «5» قاجار در خدمت شاهزاده‌های نامدار سلطان سلیمان میرزا و سلطان محمود میرزا و سلطان احمد میرزا به شرف پایبوس «6» شاه عالمیان سرافراز گشتند و آن بلده جنت مانند از نزول موكب همایون غیرت افزای گردون شد و شعرای نامدار در باب جلوس آن حضرت فكرها نموده «7» از آنجمله بعضی ابیات ثبت افتاد. نظم «8»:
شكر كه از مقدم شاه جهان‌عالم پیر از سر نو شد جوان
داشت ز اول «9»فلك اندر خبال‌آنكه كند بندگی او به جان
لیك نمی‌شد ز قصا مرتسم‌صورت این حال به لوح بیان
عاقبت الامر نمود آشكارآنچه به دل داشت ز مردم نهان
چونكه به توفیق الهی گرفت‌مسند شاهنشه جنت مكان
آمده تاریخ جلوسش ز غیب«شاه قوی طالع صاحبقران» (و ایضا «10» فی تاریخه. شعر «11»:
گل گلشن شاه جمجاه غازی «12»چو جا كرد بر تخت دولت به عزت
گل فتح و «13»دولت شكفت و «14»رقم شدپی سال شاهی گل فتح و «15» دولت) «16» و افصح الشعراء «17» المتأخرین مولانا محتشم كاشی در این باب سی و دو بیت در سلك نظم آورده كه هر «18» مصراعی تاریخ جلوس آن حضرت است. فی التاریخ. «19» [462]
شعر «20»:
به كه درین گفته معجز بیان‌درج بود نام خدای جهان
شكر كه قیوم كریم احدجان ده پوزش طلب جان ستان
پایه ده «21»عقده ز گیتی گشای‌پادشه ملك به حارس رسان
كرد اگر حكم كه «22»شاه سلیم‌ماه ملك فطرت جم پاسبان
بار جنان بست ز اقدام این‌دل ز بقا كند وز «23»آثار آن «24»
______________________________
(1)- م، ن،: آوردند و
(2)- م، ن: «و» ندارد
(3)- ب: سلطان میرزا و اصلان بیگ. م:
سلطان میرزا اصلام بیگ
(4)- ن: و علی بیك
(5)- م: سلطان بیگ
(6)- ب، م، ن: پابوس
(7)- م: نمودند
(8)- م: ندارد
(9)- مز، ب: زوال
(10)- ب، بنده‌گی
(11)- م: ندارد
(12)- م: «غازی» ندارد
(13)- ب، م: «و» ندارد
(14)- ب. م: «و» ندارد
(15)- ب، م: «و» ندارد
(16)- ن: بین الهلالین را ندارد
(17)- م: الشعر
(18)- ن: «هر» ندارد
(19)- ب، م، ن: «فی التاریخ» ندارد
(20)- ب، م: ندارد. ن: نظم
(21)- م: یارده
(22)- ب، م: «كه» ندارد
(23)- ب، م: در
(24)- ن: این بیت را ندارد
ص: 620 خورد بهم «1»حد جهانی ولی‌شد بدمی تازه زمین و زمان «2»
از كه ز شاهی كه به اقبال اوست‌فتنه ایام ز مردم نهان «3»
شاهسواری كه ز شاهان بودامجد و «4»اشجع به كمال و «5»توان
شیر مصافی كه به هیجا در آب‌جسته مبارز به بنان سنان «6»
كوه شكوهی كه ز تمكین نهادبزم تعین به اساسی گران «7»
صاحب عالم كه ازو برقرار «8»مانده «9» رفاهیت كون و «10» مكان
باد برین طرفه بنا از نشاطتا ابد این بانی صاحب قران
عزلت ده روزه او را بلی‌باد بدل خسروی جاودان
هست محال اینكه ببندد به فكرآدمی این عقد درر عقده‌سان
عقده «11»به این عقد كه بست از جمل «12»از ره علم ای ملك «13» نكته‌دان
حال تو انصاف ده‌ای نامورچون كنی آن «14»نقد سلیم امتحان
كان زر تو سكه شاهی كه كردسكه درابیات به قلب و لسان
قاعده بود اینكه شود نام شه‌زیور این عقده معجز نشان
شد چو به این بحر دلی «15»آشنامحتشم طالب كامل بیان
جز به تكلف چو بد از «16»چاره دوردولت گنجیدن اسم اندر آن «17»
اسم علی جست «18»دل از بهر این‌كس كند از اسم معما عیان «19»
صاحب این نام شود ز اجتهادعون سران و ملك قیصران «20»
دوش به آفاق ز روی «21»سپهرمژده رسانید بشیری «22» كه هان
گرچه شد از وادی طهماسب شاه‌شادی و «23»اصلاح جهان بر كران
و ان شه پرد بد به «24»كرد از صفاجانب فردوس عماری روان
مصلحی آمد كه نكوتر نهادقاعده‌های «25»نو این خاكدان
این «26»ملك ملك ستان كبیروین شه «27» كامل نسق كامران
گرچه به لوح دل دانای خودزد رقم از «28»مدت امن و «29»امان
______________________________
(1)- م: نهم
(2)- م: و زمان
(3)- ن: این بیت را ندارد
(4)- م: «و» ندارد
(5)- م: «و» ندارد
(6)- م: نیان سنان ن: بنان و سنان
(7)- ب، م: به اساس دگران
(8)- ن: بردبار
(9)- مز، م: ماند
(10)- م: «و» ندارد
(11)- ن: عقد
(12)- م، ن: خجل
(13)- م: ای فلك. ن: این فلك
(14)- ن: این
(15)- م: دل. ن: دلم
(16)- م، ن: بود از
(17)- م، ن: اندرون
(18)- ب، م: حست
(19)- ن: برون
(20)- ب: قصیران
(21)- م: بروی
(22)- ن: بشیرین
(23)- ب، م، ن: «و» ندارد
(24)- ب: دیده. م: دیده نكرد. ن: دیده كه كرد از صفا
(25)- م، ن: قاعدهای
(26)- م: ای
(27)- م: شاه
(28)- ب، م، ن: «از» ندارد
(29)- م: «و» ندارد
ص: 621 بیش ز هر پادشهی «1»كوس بیم‌كوفت در اصلاح مهم جهان
باد «2»ازو دور به دوران كه هست‌پادشه و شیردل و نوجوان «3»
می‌نگرد دل چو بهر مصرعی‌كامد «4»یك فكر از این «5»داستان
هست بدانسان كه به رمز و حساب‌فهم شود سال جلوسش از آن شاه عالمپناه چند روز در آسیا رود توقف كرده درباره اختیار «6» ساعت «7» و داخل شدن به دولتخانه مباركه «8» و جلوس سلطنت تأمل تمام داشتند و مولانا الیاس «9» اردبیلی خال غفران پناه جنت مكانی مولانا احمد اردبیلی «10» كه در علم «11» نجوم سرآمد عصر بود در بیست و هفتم شهر جمادی الاول سنه مذكوره اختیار كرده بود. شاه عالمپناه تا آن روز در «12» نزول دولتخانه مبارك «13» متآمل بودند. اول قرار دادند كه در همان سرزمین منازل ساخته دیواری به طریق قلعه و خندق ترتیب دهند. آخر «14» خلاف آن «15» رای كرده به باغ سعادت‌آباد كه نمونه‌ای «16» است از گلستان ارم «17» و عماراتش «18» چون اطباق افلاك سربلند تشریف فرمودند كه در آنجا بسر برده تا خوب شدن ساعت اتفاقا «19» مرضی طبع اقدس نیفتاد میوه نارسیده باغ را حكم تالان فرمودند و اثری از آن سوای «20» انگور نماند. قرار به خانه حسین قلی خلفا روملو داد [463] كه او در آن اوان از مقربان درگاه عالمیان «21» بوده «22» نواب عالمپناه «23» مقرر فرمودند كه دوازده هزار كس نگاه داشته بعد از من او خلیفه باشد و در روز یكشنبه 19 شهر مذكوره «24» بدان منزل رفته بعضی عمارات و تغییرات فرمودند. چند روزی كه از این گذشت امرا و اعیان هر كدام از ترس شاه جهان «25» خایف و هراسان «26» كه مبادا خیالات فاسده ایشان را كه قبل از این نموده بودند منهیان به عرض اشرف رسانند و همگنان در بیم بودند. و هم در آن اوان حاجی اویس بیك بیات كه شاهزاده سلطان مصطفی میرزا را گرفته بود «27» به درگاه عالمپناه آورد «28» به شرف تقبیل انامل شاه «29» نامدار و برادر بزرگوار مشرف گشت رقم عفو و اغماض بر جرایم اعمال او كشیده منظور نظر كیمیا اثر گردید و در سلك و جرگه سایر «30» شاهزادهای نامدار انتظام یافت. و هم در این ایام روز «31» سه‌شنبه 21 «32»
______________________________
(1)- ب، م، ن: پادشه
(2)- م: باد از دور. ن: باد هم از دور
(3)- ب، م، ن: پادشه شیردل نوجوان
(4)- م: كامده
(5)- ب، م، ن: درین
(6)- ب، م: اختیار و
(7)- ن: ساعت او
(8)- ب، م، ن: در
(9)- ن: لیاس
(10)- م: ادبیلی
(11)- ن: علوم
(12)- ب، م، ن: «در» ندارد
(13)- ب، م، ن: مباركه
(14)- ن: آخر الامر
(15)- ن: «آن» ندارد
(16)- ن: نمونه
(17)- ن: ارم بود
(18)- ن: عماراتش
(19)- ب، م، ن: اتفاق
(20)- مز: سوی
(21)- ب: عالم نیاه
(22)- ب، م، ن: بود و
(23)- ب، م، ن، كامیاب عالم‌پناه
(24)- ب، م، ن: مذكور
(25)- ب، م، ن: جمجاه
(26)- ن: هراسان بودند
(27)- م: بودند
(28)- م: آورد و
(29)- ن: شاهزاده
(30)- ن: «سایر» ندارد
(31)- م: در روز
(32)- ن: بیست و یكم
ص: 622
ربیع الاول شاهقلی بیك برادر حسین بیك اخته عمر را با دده «1» سلطان مصطفی به قتل آوردند. و هم در این «2» ایام، ملازمان شاهزاده پریخان خانم را جواب دادند و جمعی از قورچیان و مقربان كه مصاحب سلطان سلیمان میرزا بودند از ملازمت اخراج فرمودند «3» و روز پنجشنبه غره شهر «4» ربیع الثانی سنه مذكوره، قلی بیك افشار پای بوس منصب قورچی باشی نمود و محمود «5» بیك افشار از حكومت ساوه عزل شده به حكومت كرمان مامور گشت. و هم درین ایام حكم شد كه عیسی خان و سیماوون و آقا جمالی و اسكندر بیك افشار را از «6» قلعه بیرون آوردند «7» و در روز سه‌شنبه 2 شهر مذكور شیخ‌زاده استرآبادی را گرفته «8» قطع «9» اعضای او كرده آخر در میدان سوختند «10».
در روز دوشنبه پنجم «11» شاهولی حمامی به قتل رسید و بیست و پنج نفر از قورچیان افشار از ملازمت اخراج شده این بیت را نوشته بدیشان فرستاد. «12» شعر: «13»
قتل این بنده به شمشیر تو تقدیر نبودورنه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود و هم در این روز بشارت بیك افشار ایشك آقاسی حرم را به هزار تومان گذرانیده «14» و قرباغه را نیز اخراج فرمودند. هم در آن اوان «15» مرتضی قلی سلطان پرناك كه میر صاحب قشون و در دار السلطنه اصفهان قشلاقچی «16» بود و «17» ولی سلطان قلخانچی اغلی حاكم شیراز با عساكر خود به درگاه آمده منظور نظر «18» شهریار فریدون‌فر گردیدند و همچنین اعیان دولت و اركان حضرت و حكام و داروغگان و سادات و قضات و مشایخ و موالی و صدور و اهالی و كلانتران و سرداران و سرخیلان اعراب و احشام و مستحفظان حصون و قلاع و مقیمان صحاری و جبال و سایر «19» سكنه و عموم «20» متوطنه «21» ممالك به درگاه عالی آمدند «22» و ازدحام مردم به مثابه‌ای شد كه در كوچه‌ها راه تردد مشكل بود.
چون سابقا ذكر «23» رفت كه امراء از افعال و ارادات «24» خود خایف بودند، اتفاقا شرح آنها را به مسامع عز و جلال رسانیدند خلفایی كه آن همه عزت و تقرب داشت او را از منصب خلافت عزل فرموده هر دو چشمش را «25» كندند و او را در روز دوشنبه 12 شهر ربیع الاول سنه مذكوره از دار السلطنه اخراج فرمودند «26» و او را روانه دامغان گردانیدند كه در آنجا ساكن باشد و جای او را به نورعلی خلفا ولد بلغار خلیفه روملو در روز جمعه 9 «27» شهر ربیع الثانی سنه مذكوره شفقت
______________________________
(1)- م، ن: باده تن. ب: ده دن
(2)- ب، م، ن: در سال و ایام
(3)- ب: فرمودند در. ن: كرده در
(4)- م: «شهر» ندارد
(5)- ب، م، ن: محمد
(6)- م: ز قلعه
(7)- ب: آورند
(8)- م، ن: گرفته بودند
(9)- ب: قطع نطز
(10)- ن: سوختند و
(11)- م: «پنجم» ندارد
(12)- م: فرستاده
(13)- م: ندارد
(14)- ن: گیراینده
(15)- م: «اوان» ندارد
(16)- ن: قشلاق می‌نمود
(17)- م: «و» ندارد
(18)- م، ن: نظر كیمیا اثر شهریاری
(19)- ن: «سایر» ندارد
(20)- ب، م: عموم و
(21)- م: مستوطنه
(22)- ب، م: آمده‌اند
(23)- م: مذكور
(24)- م: ارادت
(25)- ن: «را» ندارد
(26)- ن: نمودند
(27)- ن: «9» ندارد
ص: 623
كرده «1» تاج مرصع و جیقه [464] مرصع و كمر مرصع و چهارقب و قبای زربفت بدو عنایت كردند و امیر اصلان بیك افشار كه از فدویان «2» درگاه بود روانه شوشتر گردانیدند «3» و چون به مسامع عز و جلال رسیده بود كه از متولیان «4» امور شرعیه و اوقاف ممالك محروسه عموما و آذربایجان خصوصا خیانتها صادر شده همگان را معزول فرموده تولیتها «5» مخصوص بخود ساخته نواب تعیین فرمودند. و «6» هم در آن اوان انشای «7» دیوان اعلی را كه جمعی در عزای آن بودند به میرزا محمد «8» كه در آن فن عدیل خود نداشت تفویض فرمودند و در 23 «9» ماه ربیع الثانی سنه مذكوره میرزا شكر اللّه را وزیر ساختند و سیادت پناه امیر شاه غازی را كه از سادات حسینی اصفهان «10» بود مستوفی گردانید میرزا هدایت اللّه را ناظر دفترخانه همایون نمودند و «11» میرزا شكر اللّه به تاج ساروق و خلاع فاخره سرافراز شد «12». و هم در این روز سارولاجین و اللّه قلی بیك اولاد «13» شاهقلی سلطان استاجلو به دست غازیان به قتل آمدند. و هم در این روز (حكم مطاع به نفاذ پیوست كه اویماق استاجلو و قاجار و ورساق و بای برد لو كشیك نیایند) «14». هم در این روز اولاد امجاد ایالت پناه حیدر بیك ترخان حاكم قم، ابراهیم بیك به منصب جباچی و ادهم بیك به منصب قیچاچی سرافراز شدند و «15» اسلمش بیك ولد شاهرخ خان ذو القدر كه در قلعه اصطخر محبوس بود قیجاچی باشی شد «16» و اكثر امرا در این روز به خلعت شاهانه سرافراز گشتند و حضرت ابو المعصوم میرزا موسیلو قوم نیز كتابدار شد. چون شاه «17» همایون از بودن منزل خلفا دلگیر شده، درین روز به دولتخانه مباركه آمده «18» چون به درب اعلی كه «19» آله قاپی گویند رسیدند، پیاده شده آستانه را بوسه دادند و پیاده به درون رفتند و شروع در تصرف منازل امرای پریخان خانم كه در حوالی دولتخانه بود نمودند و تغییر و تبدیلات بسیار فرمودند «20». در روزی«21» از روزها كه شاه عالم «22» آرا اكثر منازل شاه جمجاه را فرود آورده تل خاكی شده بود، به نواب سلطان ابراهیم میرزا خطاب فرمودند كه (اینها را چون خراب نمودم؟ نواب میرزایی در جواب فرمودند «23») كه بلی اگر سلاطین روم و هند و ازبك بر این می‌شدند این كار نمی‌توانستند «24» كرد. و هم در روز بیست و پنجم شهر مذكور نواب سلطان ابراهیم میرزا پابوس منصب دیوان بیكی «25» كرده مهر بر
______________________________
(1)- م، ن: «كرده» ندارد
(2)- ن: قدیمان
(3)- ن: كردند
(4)- م: متوالیان
(5)- م، ن: تولیها. ب: تولیتها را
(6)- م: «و» ندارد
(7)- م: انشاء و
(8)- م، ن: محمد
(9)- م: بیست و سیم
(10)- م: ن اصفهانی
(11)- م: «و» ندارد
(12)- ن: شده
(13)- م، ن: و اولاد
(14)- ب، م، ن: بین الهلالین بعدا آمده
(15)- ب، م، ن: و هم در این روز حكم جهان مطاع به نفاذ پیوست كه اویماق استاجلو و قاجار وبای بود
(16)- ن: شده
(17)- ن: نواب
(18)- م، ن: آمده ایشان
(19)- م، ن: «كه» ندارد
(20)- م، ن: نمودند
(21)- ب، م: روزی كه
(22)- ب، م، ن: عالم پناه
(23)- مز: بین دو قلاب را ندارد. از نسخه ب اضافه گردید. ن: اینها را خراب نمودند نواب میرزایی در جواب فرمودند كه
(24)- م: نمی‌توانست
(25)- ب: دیوان یكی
ص: 624
ظهر احكام زدند و مقرر فرمودند كه در هفته دو روز نواب میرزایی و میرزا شكر اللّه در ایوان عدالت كه شاه جمجاه در محاذی درب «1» دولتخانه مباركه ساخته بود نشسته پرسش مردم نمایند و پروانچه اشرف نوشته تسلیم كنند. اتفاقا در آن زمان امن و امان چنان بود كه «2» درویشی با خانی و «3» سلطانی سخن داشتی، دست او را گرفته به دیوان حاضر می‌ساخت و هیچكس را قدرت «4» رد «5» و تمرد نبود. و هم در این سال فرخ فال سیادت و نقابت پناه فرشته خصال شاه «6» عبد العلی كه «7» از اجله سادات عظام و نقبای «8» كرام دار الامان [465] كرمان است از سفر حج و حرمین شریفین «9» زادهما اللّه شرفا و تعظیما و عتبات عالیات سدره «10» مرتبات علی راقدهم «11» الف الف «12» صلوات معاودت فرموده «13» به عز بسا طبوسی مجلس بهشت آیین و مجالست محفل فلك تزیین «14»شاهی مستسعد و مشرف گشته به انواع تفقدات پادشاهانه و عنایات خسروانه سرافراز شدند. چه «15» حضرتش در شهور سنه اثنی و ثمانین و تسعمائه كه احرام آن حرم بسته بودند به شاه جمجاه عرضه نوشته فرستادند. خاقان علیین آشیان پروانچه استمالت با خلاع فاخره «16» جهت ایشان فرستاده شرح «17» پروانچه ثبت شد.
«فرمان «18» همایون شرف نفاد یافت آنكه سیادت و شریعت پناه نقابت و افادت دستگاه امیر نظام الدین عبد العلی به وفور توجه و التفات بلاغایات شاهانه و اصناف الطاف و مراحم بلا نهایات خسروانه عز اختصاص و شرف امتیاز یافته بداند كه عرضه داشتی «19» كه در این ولا به درگاه معلی فرستاده بود به نظر اشرف اعلی رسید «20» و از مضمون آن چنان معلوم شد كه افادت و سیادت پناه داعیه نمود «21» كه به طواف عتبات عالیات مقدسات مطهرات علی مشرفها افضل الصلوات «22» و اكمل التحیات مشرف گشته از اماكن شریفه هودج ارادت و محمل «23» عزیمت به صوب صواب حرمین شریفین زاد هما اللّه شرفا و تعظیما روان سازد. بنابر شفقت بی‌غایت شاهی درباره آن سیادت و شریعت «24» پناهی «25» حكم جهانمطاع به حكام و امرا و مستحفظان طرق «26» و مسالك فرمودیم كه به سلامت و عافیت گذرانیده قدوم آن نقابت «27» و افادت پناه را به اعزاز و اكرام مقارن دارند. انشاء اللّه سبحانه توفیق ربانی رفیق طریق آمال و امانی گردد باید «28» كه عنایت و عاطفت نواب همایون ما را درباره خود به درجه اعلی تصور نموده از روی اطمینان خاطر متوجه گشته بعد اراستسعاد به سعادت این موهبت، در آن امكنه متبركه «29» و مقامات
______________________________
(1)- م، ن: در
(2)- ب، م: كه اگر
(3)- ب، م: و یا
(4)- م، ن: قوت
(5)- ن: «ردو» ندارد
(6)- م: «شاه» ندارد
(7)- م، ن: «كه» ندارد
(8)- م: نقابت
(9)- م: الشریفین
(10)- م: سدر مرتبات
(11)- م: راقدها
(12)- م: «الف» ندارد
(13)- م: فرمود
(14)- م: برین
(15)- م، ن: چو
(16)- مز: فاخر
(17)- م، ن: «شرح» ندارد
(18)- ن: پروانچه فرمان
(19)- م، ن: داشت
(20)- ب، م: رسیده
(21)- ب، ن: نموده
(22)- م: الصلواة
(23)- م، ن: محل
(24)- ن: «شریعت» ندارد
(25)- م: و پناهی
(26)- ب، ن: طریق و مسالك. م: طریق مسالك
(27)- ب، م: نقابت پناه را
(28)- م: و باید
(29)- م: مطبركه. ن: متبركه و مطهره
ص: 625
مشرفه به دعای دوام «1» دولت قاهره كه ورد «2» معهود و ذكر مواظب مشهود آن سیادت «3» مرتبت «4» است قیام و اقدام «5» نماید و چون مناصب رفیعة «6» المراتب شرعیه «7» دار العباده یزد و توابع به دستور جد ماجد «8» مغفور «9» من حیث الاستقلال «10» و الانفراد به آن نقابت و «11» شریعت پناه مفوض و مرجوع است و در مدت شروع مساعی جمیله آن افاضت پناه در ترویج شریعت غرا و تنسیق ملت «12» بیضا و سلوك سبیل «13» امانت و دیانت و تقوی بر ضمیر اشرف واضح گشته، مقرر فرمودیم كه تا زمان مراجعت او سیادت پناه فضیلت دستگاه «14» امیر رضی الدین عبد الرضا برادر آن «15» شریعت پناه و نقاوه اعاظم السادات امیر محمد مؤمن خلف صدق او كه به مسامع عز و جلال رسید كه به كمال فضل و صلاح متحلی‌اند، به اتفاق وكلای عدول مجلس آن نقابت دستگاه به دستور «16» متصدی مهمات شرعیه و متكفل «17» امور دینیه بوده از لوازم آن دقیقه‌ای «18» نامرعی نگذارند و غیری مدخل نسازد «19». سیادت و نقابت پناه مرتضی ممالك اسلام غیاثا للسیادة و النقابة و الدین «20» محمد میرمیران وزیر و داروغه دار العباده مذكور در تقویت و تمشیت مهمات مشار الیه و امداد و اسعاد «21» مردم و متعلقان او اهتمام نموده تقصیر و «22» مساهله جایز «23» ندارند [466] و سیور غالات او را كه مستمر و برقرار است از شایبه تغییر مصون دانسته نوعی نمایند كه وجوه آن بلامانعی به سر كار مومی الیه سال به سال عاید و واصل شود و شكر و شكایت وكلای «24» مومی الیه را موثر شناسند».
چون شاه سكندرشان را از قضات ممالك محروسه و متصدیان امور شرعیه و وقفیه «25» سوء خاطری بنابر بی‌ملاحظگی ایشان واقع شده بود و به هر یك از بلاد ممالك محروسه قضات و متصدیان شرعیات فاضل عادل می‌خواستند كه مقرر فرمایند، چون فضیلت و راستی و عدالت و پرهیزگاری نقابت منقبت مشار الیه به مثابه‌ای «26» بر عالمیان ظاهر شده بود كه هرگز «27» از وكلا و كتاب محكمه علیه ایشان را ملاحظه و مداهنه و طمعی به خاطر نرسیده، لهذا مهمات شرعی آنجا را به دستور بدیشان تفویض كرده مقتضی المرام و دوستكام آن نقابت پناه را روانه دار العباده ساختند.
______________________________
(1)- م: و دوام
(2)- ب، م: به وررد. ن: كه ورود
(3)- ن: سیادت ماب
(4)- م: مرتب
(5)- ن: «و اقدام» ندارد
(6)- م، ن: رفیع المراتب
(7)- ن: شریعه
(8)- م: «جد» ندارد
(9)- ن: «مغفور» ندارد
(10)- م: الاستقلا
(11)- مز: «و» ندارد
(12)- م: مثل بیضا
(13)- م: سبیل و
(14)- ن: درگاه
(15)- ب، م: بر در آن ن: برادران
(16)- م: بد ستو
(17)- ب: تكفل
(18)- م: دقیقه آن
(19)- م: نسازد و
(20)- ب، م، ن: والدین میر محمد و وزیر و داروغه
(21)- ن: و اعانت
(22)- م: «و» ندارد
(23)- م: جایزه
(24)- ن: وكلای او را
(25)- ب، م: دقیقه
(26)- ب، م: بر مثابه
(27)- ب، ن، م: هر كرا
ص: 626

تمهید «1» سخن در ذكر جلوس عالی شاه اسمعیل ثانی بر سریر مسند سلطنت و كامرانی‌

چون سابقا ذكر رفت كه منجمان حاذق و اختر شناسان صادق روز چهارشنبه بیست و هفتم شهر جمادی الاول سنه مذكوره را به جهت جلوس مبارك همایون بر تخت سلطنت روز افزون اختیار فرموده بودند چند روز قبل از آن «2» به نواب ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا امر فرمودند كه یراق آن جشن عظیم از همه چیز ترتیب داده گذرانیدن آن مجلس بزرگ به عهده اهتمام او باشد. چون روز مذكور عالم افروز شد، جمیع شاهزاده‌های كرام كه اسامی ایشان ثبت «3» می‌شود؛ نواب سلطان ابراهیم میرزا، سلطان سلیمان میرزا، سلطان مصطفی میرزا، سلطان محمود میرزا، سلطان احمد میرزا، (امام قلی میرزا، محمد حسین میرزا ولد سلطان حسین میرزا، نظم:) «4»
نشستند شهزادگان گرد شاه‌چو عقد ثریا بر اطراف ماه
ستادند چون بندگان كمین‌ندیمان سنجیده بی‌قرین
امیر و وزیر از یسار و یمین‌فرو بسته لب خوش كلامان دین
نبرد آزمایان گردن فرازسرافكنده پیش از طریق نیاز
یلان مرصع كمر سر بسربه خدمت همه دستها «5»بر كمر و امرای عظام و سایر مقربان و اركان دولت قاهره و سادات و علما و قضات و اكابر و اعیان ممالك محروسه كه در آن اوان در دار السلطنه حاضر بودند فراخور وضع خود زیب و زینت كرده به دولتخانه مباركه حاضر شدند و قاپوچیان و بساولان و ایشك آقاسیان محل به محل قرار گرفته از ملازمان امرا سوای كفش‌داری كسی را قدرت و یارای «6» آن نبود كه به درون دولتخانه داخل شود. ملازمان و آقایان امرا در میدان جلوخان در آن روز بپا ایستاده و انتظار آقایان خود می‌كشیدند. «7» نقاره خانها را در «8» آن روز بدر دولتخانه آورده بر بامها كردند. منجمان بعد از تحقیق دقایق و غوامص و «9» حقایق علم نجوم ساعتی اختیار [467] نمودند خالی از مناقص و مناحس مفروق و منفصل و به سعادت سعود صعود مقرون و متصل. شعر: «10»
سطرلاب سنجان موزون قیاس‌به اندیشه گشتند ساعت شناس
به وقتی كه با خرمی یار بودنظرها به طالع سزاوار بود علمای عظام و مشایخ كرام حاضر گشته دوشك و قالیچه همایون «11» را میرسید «12» علی عرب و میر رحمة اللّه پیشنماز «13» «14» برداشته در ایوان چهل ستون در موضعی كه نشیمن شاه جنت مكان بود انداخته آن اعلیحضرت بر آن قرار گرفتند و حفاظ كلام ملك علام به ختم سوره انعام اشتغال نموده بعد
______________________________
(1)- ن: ذكر جلوس مبارك همایون كه بر ساعت سعد میمون بر تخت سلطنت روز افزون قدم شریف به دولتخانه مباركه نهاد مقربان عالی مقدار و [امیران] امرایان شوكت آثا، به پابوس اشرف سرافراز گشته و تغییر و تبدیل منصب داده
(2)- ب، م، ن: ازین
(3)- م: ثبت نواب می‌شود. ن: ثبت شد
(4)- ب، م، ن:- بین الهلالین را ندارد
(5)- ب، م، ن: در
(6)- ب: باری
(7)- مز، ب، م: می‌كشند
(8)- م: «در» ندارد
(9)- م: «و» ندارد.
(10)- ن: مقرون
(11)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(12)- ب، م، ن: همان را
(13)- ن: می‌رسید
(14)- ن: پیشنماز را
ص: 627
از فراغ از آن، شاهزاده‌های نامدار و امرای عالیمقدار و مقربان شوكت آثار یگان یگان به پایبوس «1» اشرف و تهنیه جلوس سلطنت سرافراز گشته به خلعتهای فاخر سرافراز گشتند «2» و مسیب «3» بیك تكلو و پیره محمد بیك استاجلو به علم عالی خانی سرافراز شده بدان ملقب گشتند و منصب دیوان بیكی «4» را به شاهرخ «5» خان ذوالقدر كه به واسطه مصاحبت و هواخواهی آن پادشاه عالی مدت بیست سال در قلعه اصطخر «6» محبوس بود شفقت فرمود «7» و همچنان او را با خان احمد و سایر مردمی كه در آن قلعه بودند آنها را بیرون نیاوردند «8» و مهری كه دیوان بیكی «9» بر نشانها می‌زد برای او ساخته میرزا لطف اللّه شریف شیرازی را «10» كه از جانب والده از سادات رفیع الدرجات عضدیه و به سلامت نفس و یمن قدم موصوف است وزیر وی كردند. چه میرزای «11» مشار الیه مدت پنجسال در مشهد مقدسه عرش منزلت «12» و دو سال در بلده استرآباد وزارت مرحومی شاه ولی سلطان تاتی اغلی برادر شاهرخ خان مذكور كرده بود از جانب او كه در قلعه بود «13» مهر می‌زدند. و ایالت قزوین را به مسیب خان شفقت «14» نموده گیلان را به پیره «15» محمد خان دادند و حیدر بیك حاكم قم را به سلطانی ملقب ساخته كمر شمشیر مرصع عنایت فرمودند و شكی را به شمخال سلطان دادند و علیقلی میرزای شاملو نبیره مرحوم دورمیش خان را سفره‌چی نموده «16» كمر مرصع دادند و در جزین را به حاجی ویس بیك نامزد فرمودند و امیر حمزه بیك استاجلو را نظارت دیوان عدالت دادند «17» و ولی بیك تكلو ولد علی سلطان تكلو را امارت اردستان و نطنز دادند و احمد بیك آساش اغلی استاجلو را پروانچی عجزه و مساكین نمودند و در این «18» روز قریب به پنجاه شصت كمر شمشیر و خنجر مرصع انعام فرمودند. بعد از آن خوانسالاران خوانهای تنقلات «19» فرنگی مملو از نبات و نان گرجی و اطعمه «20» لذیذه زیاده از چند و «21» چون و از «22» هر چه در حوصله خیال و وهم گنجد افزون به مجلس درآوردند. «23» نظم: «24»
هر جای چو سفره‌ها گشادنداندر خور پایه خوان «25»نهادند
از كثرت خوان رنگ در رنگ‌گردید فراخی جهان تنگ
این نه طبق سپهر گردان‌آنجا شده صحنك نمكدان و صحبت مجلس خلدآیین تا نصف شب كشید «26» و در آن [468] روز و شب نواب ابو الفتح
______________________________
(1)- م: پابوس شرف
(2)- ن: شدند
(3)- م، ن: مصیب
(4)- ب: یكی
(5)- ب: به شاهرخ و مسیب بیك تكلو و پیره محمد بیك استاجلو به علم خانی
(6)- ب، م: مصطخر
(7)- ب: فرمودند
(8)- ن: آوردند
(9)- م: بكی
(10)- م، ن: «را» ندارد
(11)- م: میرزائی
(12)- ن: منزله
(13)- ب، م، ن: بودند
(14)- م، ن: «شفقت» ندارد
(15)- ب: پره
(16)- ب: «نموده» ندارد
(17)- ن: دادند و احمد بیگ استاجلو را پروانچی عجزه و مساگین نمودند و ولی بیك تكلو ... ب: و احمد بیك آسایش اغلی استاجلو را پروانچی عجزه و مساگین نمودند و ولی بیك تكلو
(18)- ب، م، ن: و درین
(19)- ب، م: تفلات
(20)- م: طعمه
(21)- مز، ن: «و» ندارد
(22)- ب، م: «از» ندارد
(23)- م: درآورند
(24)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(25)- م: خان
(26)- ب، م، ن: ب، م، ن: كشیده
ص: 628
سلطان ابراهیم میرزا عصا در دست مجلس را گذرانید «1». شاه عالمپناه تحسین بسیار فرموده بر زبان جاری ساختند كه «2» اگر نه وی می‌بود مجلس اینچنین منعقد نمی‌شد. خلاصة التواریخ ج‌2 628 تمهید سخن در ذكر جلوس عالی شاه اسمعیل ثانی بر سریر مسند سلطنت و كامرانی ..... ص : 626
م در این روز محمد قلی سلطان ولد حاجم خان ازبك والی خوارزم كه از «3» نبایر چنگیز است و ایلچیان ابولخان «4» ولد دین محمد و ایلچیان پادشاه «5» فرنگ [دن سبستیان] «6» كه به پرتكال اشتهار دارد و حكام گرجستان عیسی خان ولدلوند و سیماوون بیك ولد لواصات و شاه رستم حاكم لرستان كه در درگاه گیتی پناه بودند ایشان را به مجلس بهشت آیین درآورده اعزاز «7» و احترام تمام فرمودند و در روز سه‌شنبه شهر «8» جمادی الثانی سنه مذكوره «9» تخماق سلطان ولد شاهقلی سلطان استاجلو كه در زمان شاه جنت مكان به رسالت روم رفته بود، سلطان مراد پادشاه روم تبركات موفور و تنسوقات غیر محصور از غلامان پریوش «10» با خیمه‌های زركش و اسبان تازی و باد پایان شامی و حجازی و خرگاه چهل سری و بارگاه اطلس شوشتری و صندوقهای سیم و زر و كتب نفیسه و اقمشه شریفه كه به وی عنایت كرده بود با چاووش سلطان مراد به درگاه عالمپناه آمده به وسیله امرا به پابوس حضرت اعلی مشرف گشت مكتوبی كه مشتمل بود بر اظهار محبت و وداد و اشعار «11» قواعد مودت و اتحاد گذرانید.
و هم در هیجدهم شهر جمادی الثانی میر عنایت اللّه اصفهانی قاضی معسكر را مقرر فرمودند «12» كه با تعیین نمودن صدر مثال شرعی جهت ارباب مخاصمه و دعاوی «13» نوشته بر ظهر آن حكم عالی نویسند. و هم در آن اوان پیكر بیك قاجار كه از نشاء جنون بهره تمام داشت بی‌تقریب بر سر یوسف خلیفه ولد شاهوردی سلطان قاجار زیاد اغلی كه حاكم گنجه بود رفته آن بیچاره را در روز یكشنبه ششم شهر رجب سنه مذكوره در حمام به قتل آورد «14» و بدین اكتفا نكرده مادر وی را نیز به راه عدم فرستاد «15». چون این خبر به شاه والاگهر رسید، بسیار بر رای «16» عالی گران آمده فرمان همایون به گرفتن او صدور یافت، خدمتش گنجشگ‌وار اسیر قفس «17» بلا و بسته دام عنا گردیده كبوتروار در مضراب «18» اضطراب افتاد. و همچنین در روز سه‌شنبه هفتم شهر شعبان «19» سنه مذكوره شاهزاده‌های عظام، سلطان سلیمان میرزا و سلطان مصطفی میرزا كه هر دو دری «20» بودند از دراری سلطنت و جهانبانی، به فرموده شاه عالم به قتل آمدند. شاهزاده سلطان سلیمان میرزا را «21» كه قبل از این به خال وی شمخال سلطان سپرده بودند و در منزل او محبوس بود، به مشار الیه حكم شد كه شاهزاده خواهرزاده خود را خود به قتل آورد. ولادت شاهزاده مذكور در «22» نخجوان در خانه ارزانی آقای «23» كلانتر آنجا كه مرحومی شاهقلی «24» خلیفه ذوالقدر مهردار در آن «25»
______________________________
(1)- م، ن: گذرانیده
(2)- ن: كه نه وی بود
(3)- ن: «از» ندارد
(4)- ب، م: ابو الخان
(5)- ن: «پادشاه» ندارد»
(6)- ب، م، ن: والی شتا
(7)- ن: اغواز
(8)- م: «شهر» ندارد
(9)- مز، ب، ن: مذكور
(10)- م: پرنوشن
(11)- مز، م: «و» ندارد
(12)- م: فرمودند تا تعیین
(13)- م: دعای وی
(14)- ن: آوردند
(15)- ب: فرستاده
(16)- ب، م: به رای
(17)- مز، ب: قفص
(18)- ب، م: مصطراب. ن: مضطراب. ن:
(19)- ن: شعبان المعظم
(20)- ن: درری
(21)- ب، م: «را» ندارد
(22)- م، ن: «در نخجوان» ندارد
(23)- ب، م، ن، آقای
(24)- ن: شاهقلی سلطان خلیفه
(25)- ن: در آنجا
ص: 629
ساكن بوده، شب چهارشنبه 24 شهر ربیع الثانی سنه احدی و ستین و تسعمائه [بود] و مدت عمرش [469] بیست و سه سال. فی الواقع شاهزاده نیكو خصال در كمال صلاح و سداد بود و در مشهد مقدس معلی مزكی كه به امر خادم‌باشی اشتغال داشت، در خدمت علما و فضلا و صلحا نشو و نما یافته بود و مرتكب نامشروعات به هیچوجه نمی‌شد بلكه درین مدت كبیره و صغیره ازو صادر نشد «1» و در كرم و سخا و مروت ثانی نداشت و هرچه به دست او درمی‌آمد ایثار می‌كرد. كرمش به مثابه‌ای كه مردم لفظ سفاهت برو اطلاق می‌نمودند. اما تریاكی گذره «2» بود و به هیچ چیز اعتماد برو نبود.
شاه جمجاه او را به قصد این آورد كه او را از تریاك بگذراند «3» و والده‌اش «4» سلطان آغا خانم همشیره شمخال از حرم به منزل وی آمده حكما را «5» تعیین فرموده «6» خود متكفل آن شد اثری و فایده‌ای نداد. اما سلطان مصطفی «7» در سن «8» هیجده و نوزده سالگی بود، آفتابی بود از برج پادشاهی «9» به غایت بفهم بود و بصفا و پاكیزه. این بیت از نتایج طبع و قاد اوست. بیت «10»:
ای دل غم آشنای «11»تو شد ترك او مكن‌هر روز با كسی نتوان آشنا شدن میرزا را به اختلاط زنان میل بیشتری بود. بعد از قتل هر دو شاهزاده بیچاره بی‌گناه، ایشان را در مزار شاهزاده حسین علیه و آبائه التحیة و الثناء دفن كردند. چون اسمعیل فوت شد، والده ایشان «12» نبش «13» قبر شاهزاده‌ها كرده «14»، جسد ایشان را به مشهد مقدسه منوره رضویه نقل نمودند.
و هم در آن اوان در روز پنجشنبه 16 شهر شعبان سنه مذكوره، قاصدی از قندهار رسیده «15» خبر رسانید كه نواب سلطان حسین میرزا ولد غفران‌پناه بهرام میرزا كه حاكم قندهار بود، در بیست و یكم «16» شهر رجب سنه مذكوره، نقد بقا به قابض ارواح سپرده. چون شاه عالمیان «17» از این قضیه آگاهی یافت به سرعت تمام سوار شده به منزل فرزندش محمد حسین میرزا شتافته، نواب ابو الفتح سلطان ابرهیم میرزا «18» برادر او را همراه برده به مراسم تعزیه و پرسش اقدام نمود نقل جسد «19» او را از قندهار به مشهد مقدس «20» رضویه كرده «21» در جنب والدش بهرام میرزا در «22» منزل پس پشت «23» حضرت امام علیه السلام دفن كردند. عمرش سی و هفت سال و كثری «24». ازو چهار پسر ماند «25»؛ اول محمد حسین میرزا- كه به فرمان شاه اسمعیل همراه
______________________________
(1)- ب، م، ن: نشده بود
(2)- ن: گذرای
(3)- ب: بگذرانند
(4)- ب، م: والدش
(5)- ب، م، ن: «را» ندارد
(6)- م: و خود
(7)- ن: مصطفی میرزا
(8)- ب، م: «در سن» ندارد
(9)- ن: پادشاهی تابنده
(10)- ب، م: ندارد
(11)- م: «ی» ندارد
(12)- ب، م، ن: ایشان را
(13)- ب، م، ن: پیش
(14)- ن: دفن كرده
(15)- ب، م، ن: رسید
(16)- ب، م: بیست یكم
(17)- ب، م، ن: عالم پناه
(18)- م، ن: «میرزا» ندارد
(19)- ب، م: او از
(20)- م: مقدسه
(21)- م: كرده و
(22)- م: و در
(23)- م، ن: پس و پیش
(24)- م: هفت و كسری
(25)- م، ن: مانده
ص: 630
شاهزاده‌ها در قزوین به قتل آمد «1». دوم مظفر حسین میرزا. سیم رستم میرزا. چهارم سلطان ابو سعید میرزا. پنجم سنجر میرزا. و الحال این چهار شاهزاده در قندهار «2» و هزاره‌اند احوال ایشان در محل خود ذكر خواهد شد «3». و حكومت قندهار را به فولاد خلیفه شاملو كه حاكم همدان بود شفقت فرمود. «4» و هم در آن اوان در روز جمعه عاشر شهر شعبان، قوچ خلیفه مهردار ذوالقدر را از منصب معزول ساخته «5»، او را به «6» ولی سلطان تكلو گیرانیدند و مهر را در گردن نواب ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا انداختند و كاشان را به تیول «7» وی شفقت كرده مقرر كردند كه در هر یكی از ممالك محروسه شهر و قصبه‌ای كه پرنفع و پاكیزه باشد، به تیول او مقرر باشد. از جمله در مملكت آذربایجان قصبه اردوباد «8» را به وی «9» شفقت كردند. «10»
و هم درین اثنا ایلچیان ابراهیم خان والی لار از «11» جانب دریا به درگاه خسرو عالی‌تبار [470] آمده، به رسم پیشكش «12» متكاثره از نقود و جواهر و اسپان تازی رفتار با افسارهای «13» زرنگار گذرانیدند. شعر «14»:
دیونژادان بصورت پری «15»در «16» بر و در بحر به جولانگری «17»
شاهد صحرا طلب خانگی‌بسته به زنجیر ز «18»دیوانگی
چابك و رقصنده «19»روان فوج فوج‌مختلف الوان چو كبوتر به اوج و همچنین ایلچی سلطان محمد خان مشهور به «20» میرزا خان ولد سلطان مراد خان والی مازندران با پیشكش «21» فراوان و رسول جمشید خان حاكم رشت و قاصد سید سجاد والی حویزه «22» به دار السلطنه قزوین آمدند و در ایوان چهل ستون به شرف زمین بوسی سرافراز شدند و از زبان حكام خویش اظهار اطاعت نمودند.
و هم در روز چهارشنبه بیست و هفتم شعبان «23» سنه مذكوره نعش مبارك شاه جمجاه كه بر سبیل امانت در باغچه حرم مدفون بود بیرون آورده، به قصد آنكه به مشهد مقدس معلی مزكی فرستند «24»، به مزار كثیر الانوار امامزاده شاه حسین علیه و آبائه السلام و التحیة نقل نمودند. همگنان نوحه و زاری بر سپهر زنگاری «25» رسانیدند. بعد از آن شاه عالمیان به كشیدن آش «26» عظیم فرمان داده، خیمها و بارگاهها كه در آن حوالی برپا كرده بودند، خود به نفس نفیس متوجه شد و از صباح تا رواح خود بر سر قدم ایستاده خدمت می‌كرد. «27» مهمانداران اطعمه لذیذه
______________________________
(1)- م، ن: آمدند
(2)- ن: قندهار ماندند
(3)- ب: رفت. ن: یافت
(4)- ب، م، ن: فرموده
(5)- ب، م، ن: ساختند
(6)- ب: واو را
(7)- م: بتویل
(8)- ن: اردوپاد ر. م: اوروباد
(9)- م: «به وی» ندارد
(10)- ب، م، ن: فرمودند
(11)- ن: را
(12)- ب، م: پیشكشی
(13)- م، ن: افسرهای
(14)- ن: بیت. م: ندارد
(15)- ن: دلیران شیروان به صورت پری
(16)- ن: درربره
(17)- م: در بر و در بحر جولانكی
(18)- ب، م: «ز» ندارد
(19)- م: رقصیده
(20)- م: «به» ندارد
(21)- ب، م: پیشكشی
(22)- ن: جزیره
(23)- م: شهر شعبان
(24)- ن: فرستد
(25)- ب، م: زرنگار
(26)- م، ن: آیین
(27)- ب، م، ن: می‌كردند
ص: 631
كشیده «1» اصناف خلایق را از آن مایده پرفایده حظی وافر و نصیبی وافی محظوظ و بهره‌ور گردانیدند.
در آن اثنا میان حسین سلطان سولاق «2» تكلو و مرتضی قلی سلطان تركمان نزاع به وقوع انجامیده و از سبب این ترك ادب، عرق پادشاه عجم «3» و عرب در حركت آمده «4» بر كمیت خوش خرام سوار شده، سه نفر از متعینان «5» را به تیر زده بنابر آن، آن آتش فتنه فرو نشست. شاه گردون غلام بعد از اطعام طعام و ختم كلام ملك علام و ذوالجلال و الاكرام، روانه دولتخانه گردید.
و هم در آخر ماه رمضان سنه مذكوره از خراسان خبر آمد كه شاهقلی سلطان استاجلو را كه بگلربیگی «6» خراسان بود، به قتل آورده‌اند. سبب كشته شدن وی آنكه خدمتش داعیه سركشی و بی‌روشی داشته، حسین سلطان افشار و خسرو سلطان كوراغلی و امیر حسن خطیب و سایر غازیان كه در بلده جنت نشان هرات «7» بودند، یكجا نشسته قرعه مشورت در میان انداختند و گفتند كه مخالفت شاه اسمعیل محض جهالت و شقاوت است، زیرا كه هر كس «8» كه به همراهی بخت نگون، علم «9» مخالفت و «10» دشمنی «11» آن حضرت افراشته، انامل روزگار حرف نگونساری «12» و ادبار بر صحیفه كار و بار او نگاشته، و شاهقلی سلطان مرد بی‌وفا است و دفتر حقوق و تربیت شاه دین پناه بر طاق نسیان نهاده، «13» طریق مخالفت و عصیان مسلوك «14» می‌دارد. فرصت از دست نباید داد و خاطر از خبث عقیدت و رجس «15» مكیدت او پاك باید ساخت. بنابراین مسلح و مكمل گشته به در خانه‌اش رفتند و «16» ملازمانش بی‌استعمال سیوف و رماح «17»، چون [471] روباه رو به گریز آوردند. غازیان هم در خانه‌اش «18» دست والی حیات را از تصرف بدنش كوتاه گردانیدند «19» و فتنه و فساد كه در آن بلده به هیجا آمده بود به آب تیغ آتشبار فرو نشاندند «20» و جهت ایصال این خبر قاصدی همعنان برق و باد به قزوین فرستادند. چون «21» این خبر به سمع پادشاه «22» والاگهر رسید، حكومت بلده نادره هرات را به ارس «23» سلطان روملو كه والی شروان بود ارزانی داشت.
در آن ولا حسینقلی «24» خلفا كه مكررا علامات غدر و نفاق او بر صحیفه احوالش ظاهر و لایح گشته بود كور «25» گردید و به حكم شاه زمان چشمهایش را بیرون كردند. «26» و هم در آن اوان سید بیك كمونه كه در سلك هواخواهان شاهزاده صفدر سلطان حیدر انتظام داشت به محنت قید و حبس گرفتار شد.
______________________________
(1)- ب، م، ن: كشیده
(2)- ن: سولاخ
(3)- ب، م: پنجم و عرب
(4)- م: آمد
(5)- م، ن: معینان
(6)- م: بگی
(7)- ب، ن: «هرات» ندارد
(8)- ب، م، ن: هر كسی
(9)- ب، م: عالم
(10)- م: «و» ندارد
(11)- م، ن: دوستی
(12)- ب، م، ن: نگونسار
(13)- ب، م، ن: نهاده و
(14)- مز: سلوك
(15)- ب، م، ن: در حسن
(16)- ب، م «و» ندارد
(17)- ن: رموح
(18)- ن: خانه‌اش ریخته
(19)- م: گردانید
(20)- ب، م، ن: فرونشانند
(21)- م، ن: «این» ندارد
(22)- ن: شاه
(23)- م، ن: ارش
(24)- م، ن: «قلی» ندارد
(25)- ن: كرد
(26)- ن: كندند
ص: 632
و هم در آن اوان در روز یكشنبه «1» 6 شهر ذی حجه سنه مذكوره نورعلی خلفا ولد بلغار خلیفه كه كمال عزت و مرتبه پیدا كرده بود، بواسطه زیاده روشی «2» و حركات ناملایمی كه موافق مزاج اشرف نبود مغضوب شده «3»، در زیر لگد پامال گشت «4». گمان مردم اینكه مرده باشد چون [اجل] نرسیده بود، از آن ورطه جان به كنار انداخت.
و هم در روز دوشنبه 7 شهر مذكور قلم تقدیر نقش وجود سلطان محمود میرزا و امام قلی میرزا و سلطان احمد میرزا و محمد حسین میرزا ولد سلطان حسین میرزا بن بهرام میرزا «5» از لوح هستی محو ساخت. «6» بعد از آنكه شاهزاده محمد حسین میرزا را میل كشیده «7»، نابینا ساخته بودند به قتل آوردند و این چهار شاهزاده نامدار كه هر یك آفتابی بودند از آسمان سلطنت و در كمال شجاعت و پاكیزگی و قید و خداترسی «8»، به اغوای مقربان درگاه شاهی «9» بی‌جهتی به قتل آمدند. شاهزاده سلطان محمود میرزا در سن هجده سالگی بود. مدتی شروان نامزد او بود و در خانه فرخزاد بیك ایشك آقاسی می‌بود. بعد از آن در «10» جنگ گیلان همراه امرا رفت، و اللّه- قلی سلطان ایجك اغلی لله او را برد و در آخر در سلسله امرای روملو بود و ارس «11» خان روملو لله «12» بود و شاهقلی خلفا ولد اولله. رحم و خدا ترسی وی به مثابه‌ای بود كه در وقت تابستان بر پشت بام نمی‌خوابید كه همسایها متضرر نگردند «13» و بعد از «14» وی پسری از او در سن دو سالگی، سلطان محمد باقر میرزا مانده بود یكچند در حیات بود آخر فوت شد و امام قلی میرزا در شهور سنه سبعین و تسعمایه در دار السلطنه قزوین در منزل معصوم بیك صفوی متولد شد قریب چهارده سال عمر داشت. مدتی در منزل معصوم بیك بود. بعد از آن شاه جمجاه او را به قوچ خلیفه مهردار ذوالقدر سپرد «15» و در محلی كه پیره «16» محمد بیك استاجلو را به گیلان فرستاد، شاهزاده مذكور را همراه نمود و سلطان احمد میرزا نیز در سن دوازده سالگی بود و در مدت العمر در منزل امیر اصلان بیك افشار بود بعضی اوقات در دار السلطنه اصفهان و بعضی دیگر در دار السلطنه قزوین و محمد حسین میرزا نیز «17» در همین سن بود. شاهزاده [471] سلطان حسین میرزا، محمد «18» حسین میرزا و همشیره‌اش اغلان پاشا خانم را كه در سن شش هفت «19» سالگی بودند، به درگاه گیتی پناه شاه جمجاه فرستاده بود «20» كه شاهزاده فاطمه سلطان خانم را كه از بنات شاه جمجاه بود و نامزد سلطان حسین میرزا «21»، برداشته به قندهار برند. و این اراده در عقده تعویق و توقیف ماند «22» و به عمل نیامد.
______________________________
(1)- ن: یكشنبه 106
(2)- ب: روشنی
(3)- م، ن: شد
(4)- ن: گشته
(5)- ن: میرزا را
(6)- ن: ساختند
(7)- م، ن: كشیده بود و
(8)- ن: خداپرستی
(9)- ب، م، ن: شاه
(10)- م، ن: «در» ندارد
(11)- م، ن: ارش
(12)- ن: لله بود و خداترسی وی
(13)- ب، م، ن: نبودند
(14)- مز: ندارد
(15)- ب، م، ن: سپردند
(16)- ب: پره پاشا خانم
(17)- م، ن: و همشیره‌اش اغلان
(18)- ب: و محمد
(19)- ب، م، ن:
و هفت سالگی
(20)- م، ن: بودند
(21)- ب، م، ن: میرزا را
(22)- ب، م: مانده. ن: افتاد
ص: 633
و هم در آن اوان حسین قلی بیك شاملو كه در زمان شاه جنت مكان یساول باشی بود و «1» به امارت سبزوار سرافراز شده بود به درگاه آمده منظور نظر كیمیای «2» خسرو زمان شد و منصب ایشك آقاسی باشی بدو عنایت فرمودند.

اشك «3» فشانی قلم سیاه رقم در رحلت شاهزاده نامدار ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا

چون شاهزاده نامدار ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا قرب هشت ماه و كسری «4» در صحبت شاه اسمعیل بسر برد «5»، روز به روز مشمول عاطفت و احسان و منظور نظر كیمیا اثر و محسود اقران می‌شد. مكررا خوش‌آمدگویان «6» بی‌ایمان و دشمنان این دودمان خلافت مكان راه سخن یافته چیزها «7» به شاه اسمعیل می‌رسانیدند «8». آن حضرت «9» چون نظر بر ذات خجسته صفات و حالات و حیثیات «10» وی می‌نمود، شرمش از اقدام بدان عمل كه سنت یزید پلید است آمده آن سخنان را اثری نمی‌ماند و بعضی اوقات جمعی از دوستان مضمون این بیت را به مسامع عز و جلال می‌رسانیدند. بیت «11»:
این شاخ پایدار كه از تست سربلندمشكن بدست خویش كه آن هم شكست تست بالاخره كه «12» جمعی كثیر از شاهزاده‌های عالیمقدار به قتل آمدند، و سلطان حسین میرزا برادر بزرگ نواب میرزایی در قندهار رحلت كرده بود، ارباب غرض «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» كه به دخل و اعتبار آن شاهزاده راضی نبودند، راه سخن یافته، خاطرنشان نمودند كه تا وی در میانه قزلباش باشد «13» كسی سلطنت ترا قبول نخواهد كرد. و میرمخدوم شریفی كه اراده رواج مذهب اهل سنت نموده «14» بود و در آن اوان مقرب درگاه همایون بود، مضمون اینكه تا شاهزاده ظفرلوا سلطان ابراهیم میرزا در قید حیات است هیچ مهم و اراده تو پیش نمی‌رود و دیگر شاهزاده نامدار به غایت «15» خوش طبع و بذله‌گو افتاده بود. سخنان و محاورات او تمامی ظرافت و بلاغت بود و «16» گستاخانه سلوك كرده، هرچه رخ می‌نمود بی‌ملاحظه و محابا «17» گفت و «18» شنود می‌كرد «19» و از آن كلمات شاه اسمعیل آزرده «20» می‌شد و مضمون این بیت كه در آن
______________________________
(1)- ب، م: «و» ندارد
(2)- ن: خسروانه خسرو
(3)- ن: ذكر معاملات شاهزاده نامدار ابو الفتح ابراهیم میرزا و وقایعی كه در آن اوان روی نمود
(4)- ن: كثری
(5)- ن: بسر برده
(6)- م: گوناگون. ن: غمازان
(7)- ب، م، ن: خبرها
(8)- م: می‌رسانید
(9)- م: و آن حضرت
(10)- ن: «و حیثیات» ندارد
(11)- ب، م: «بیت» ندارد
(12)- ب، م: «كه» ندارد
(13)- ب، م: «باشد» ندارد
(14)- ن: داشت
(15)- ن: به عنایت
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ب. م: بی‌محابا
(18)- ب: «و» ندارد
(19)- م: می‌كردند
(20)- م: آزده
ص: 634
ولا بر «1» نتایج طبع وقاد آن حضرت به طزافت سر زده بود، به سمع عالی وی رسانیده بودند. بیت «2»:
گو ز عمر كهنه به ریش عمر نو[آنم] «3»عمر كهنه و اینم عمر نو آنگاه شاهزاده آگاه «4» از طرح وضع واقف «5» شده به در خانه نیامد. شاه اسمعیل اسلمس آقای شاملو و جمعی را مقرر كرد كه نواب میرزایی را در دیوانخانه‌اش محافظت نمایند. شاهزاده كثیر الافاده «6» [472] چند روز در مجلس خویش بر سجاده طاعت قرار گرفته، یك لحظه از از عبادت و تلاوت غافل نشد و دو كلمه به شاه اسمعیل نوشته فرستاد «7». مضمون آنكه، شعر «8»:
بخون ای برادر میالای دست‌كه بالای دست تو بسیار هست
كسی را فلك افسر از زر نكردكه در آخرش خاك بر سر نكرد نهایتش چند روزی قبر ما از قبر تو كهنه‌تر باشد. بیت «9»:
كجا آن فریدون «10»و ضحاك و جم‌شهان عرب، خسروان عجم
همه خاك دارند «11»بالین و خشت‌خنك آنكه جز تخم نیكی نكشت اما تو بواسطه این اعمال «12» شنیع بهره از عمر و دولت «13» نخواهی دید. اتفاقا همچنان شد و نه ماه فاصله بینهما واقع شد. نظم «14»:
بر هیچ آدمی اجل ابقا نمی‌كندسلطان مرگ هیچ محابا «15»نمی‌كند این قضیه‌ها یله و واقعه نازله در آخر روز یكشنبه پنجم شهر ذی حجه سنه مذكوره در دار السلطنه قزوین در دیوانخانه نواب میرزایی بدست شاملویان بعد از مجادله و مجاهده كه با ایشان نموده بود واقع شد. نظم: «16»
بی‌خار اگر گلی میسر بودی‌هر دم به جهان لذت دیگر بودی
از كهنه سرای زندگانی ما راخوش بودی اگر كه مرگ در بر بودی زمانه در تعزیه و فراق آن یگانه آفاق خوناب بسان قطرات امطار از دیده فرو پاشید «17» و سپهر غدار لباس نیلگون پوشید. شعر «18»:
ای بی‌تو گردش فلك بی‌مدار حیف‌باشد زمانه و تو نباشی هزار حیف جهان بوقلمون از مشاهده این ستم، بی‌گمان روی در خرابی نهاد و اوراق راحت و امن و امان را به باد فنا داد: «19»
ای چرخ جهان خراب از كینه «20»تست‌بیدادگری عادت دیرینه تست
ای خاك اگر سینه تو بشكافندبس گوهر قیمتی كه در سینه تست
______________________________
(1)- ن: بر زبانها سمت جریان داشت به عنوان طرفه به عرض و سمع عالی
(2)- ب، م: «بیت» ندارد
(3)- مز: اینم
(4)- ن: واقف
(5)- ن: آگاه
(6)- ن: آگاه
(7)- م، ن: فرستادند
(8)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(9)- ب، م: ندارد
(10)- م: فریدون ضحاك جم
(11)- ب، م: دارند و
(12)- م: عمل
(13)- ن: دولت خود
(14)- ن: بیت. م: ندارد
(15)- ب، م: محبا
(16)- ب، م: ندارد، ن: بیت
(17)- ب: پاشیده
(18)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(19)- ب، م: داده. ن: بیت
(20)- ن: فتنه
ص: 635
افصح المتأخرین مولانا عبدی جنابذی در تاریخ این واقعه هایله و قضیه نازله این‌چنین گفته «1»:
گل گلزار حیدر كرارخلف آل احمد ابراهیم
بر فلك سود افسرش «2»كه نهاددر مقام رضا سر تسلیم
وقت رفتن ازین سرای غروربا دل مستقیم و طبع سلیم
گفت تاریخ سال قتل مرابنویسید «3»كشته ابراهیم شاهزاده سعید شهید را به فرمان شاه اسمعیل تجهیز و تكفین كرده، در آستانه و مزار مقدس امامزاده «4» حسین در جنب سایر شاهزاده‌ها دفن كردند. علیه رحمة واسعة «و ما الموت الا رحلة غیر انها من المنزل الفانی الی المنزل الباقی». و متعاقب چنانكه ذكر خواهد رفت، شاه اسمعیل را به همان آداب و قاعده آن جماعت مقتول «5» بی‌گناه در جنب «6» ایشان دفن كردند. نظم «7»:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه‌كه زد بر جان موری مرغكی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت‌كه مرغی دیگر آمد كار او ساخت
چو بد كردی مباش ایمن ز آفات‌كه واجب شد طبیعت «8»را مكافات بیت «9»:
بدی مكن كه درین كشت زار روز جزابداس دهر بدروی هر آنچه میكاری «10» سن شریف آن حضرت سی و چهار سال، ولادتش در اواخر «11» شهر ذی قعده سنه ست و اربعین و تسعمائه اودئیل. از نواب میرزایی صبیه گوهرشاد بیگم كه رابعه زمان و «12» مریم «13» دوران است مانده «14». اما فضایل و كمالات نواب «15» میرزایی در هر فنی از فنون و آثار كمالات و استعداد وی در جزوی و «16» كلی هنرها «17» و صناعات دلیلی «18» است بر آن كه [473] هر یك بهتر از فرزندان نامدار اوست «19» و در علوم عربیت و تركیب دانی و قواعد منطقی و مباحث كلامی به غایت ماهر بودند. نظم: «20»
شاهنشه افاضل و «21»فرمان‌ده «22»ملوك‌افراسیاب حكمت و «23» نوشیروان علم
پشت و پناه عالم و جان و جهان و شرع «24»چشم و چراغ سنت و روح روان علم «25»
______________________________
(1)- ن: نظم
(2)- ن: امرا و
(3)- م: بنویسند
(4)- ن: شاهزاده
(5)- ن: «مقتول» ندارد
(6)- م: و در جنب
(7)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(8)- ب: بر آدم مكافات. ن: مكافات از مكافات
(9)- م: ندارد
(10)- ن: بیت را ندارد
(11)- م: در آخر
(12)- ن: و خلایق دوران است
(13)- ب، م: مردم
(14)- ن: ماند
(15)- ب، ن: «نواب» ندارد
(16)- م: «و» ندارد
(17)- م: هنرهای
(18)- م، ن: دلیل
(19)- م: است
(20)- م: ندارد
(21)- م: «و» ندارد
(22)- ن: فرماندهی
(23)- م: ندارد
(24)- ب: پشت پناه عالم و جان و جهان شرع. م: پشت پناه عالم جان جهان شرع
(25)- م: چشم چراغ سنت روح روان علم. ن: چشم و چراغ سنت روح روان علم
ص: 636 بر عرصه معانی پیل «1»دمان شرع‌در بیشه فضایل شیر «2» ژیان علم
ای عالمان دهر بنالید زار زاردر ماتم خدیو جهان قهرمان علم
آتش زنید در كتب و كلك بشكنیددر هیچ خاطری مكنید امتحان علم
وان داوری «3»كه «4»بی‌مدد ذهن صائبش‌كلك سخن شكسته اندر «5» بنان علم
دانا دلی «6»كه قدرت «7»ادراك او گشادتوشیح كرده عقد یقین از گمان علم
در آفتاب جهل بسوزد وجود خلق‌اكنون كه رفت از سرشان سایه بان علم
دین «8»پروری كه از گهر لفظ خویش بست«9»ترصیع كرده منطقها در بیان علم و در شعر و سلیقه نظم به مثابه‌ای كه از اشعار خوب وی تا «10» تا دو سه هزار بیت سنجیده پاكیزه «11» از فارسی و تركی «12» بر زبانهای اهل حال جاری است. در «13» برابر شاهی تخلص جاهی «14» اختیار كردند. چون نظامی نادر «15» كلام و در حسن خط نستعلیق تتبع روش استاد و قبلة الكتاب مولانا میر علی هروی «16» كرده به مرتبه‌ای رسانیده بود كه قطعه بی‌اسم او مردم را به دغدغه می‌انداخت. بیت «17»:
جواهری كه بیفتد ز رشحه قلمش‌برند دست بدست از برای گردن حور «18»
خطش چون خط «19»نیكوان دلفریب‌ز جان برده آرام «20» و از دل شكیب «21»
بود كلكش «22»آن جادوی «23»بوالعجب‌كه بر روی روز افكند زلف شب
ز جادوگری چون شده سحر سازز هر كار بسته گره كرده باز در علم موسیقی و صوت و عمل «24» استاد زمان و نادر «25» اوان بود و مضمون این رباعی گویا در شأن وی وارد شده. شعر «26»:
ای در عرب و عجم به بی‌مثلی طاق‌وی راست ز تو لوای «27»بزم عشاق
بگرفته بهر مقام آوازه تودر ترك و حجاز و «28»در خراسان و عراق و در عبارت آرایی و «29» سلیقه انشاء «30» به مثابه‌ای كه، نظم «31»:
______________________________
(1)- ب: و پیل
(2)- ب: و شیر
(3)- م: داور
(4)- م: كه بی‌مددی دهند صبائیش
(5)- م: اند
(6)- م: دل
(7)- ب، م: قوت
(8)- ن: وین پروری. ب، م: دین پروری
(9)- ب، م، ن: تست
(10)- ب: تا در سهزار بیت. م: در سی هزار. ن: در سه هزار
(11)- م: و پاكیزه
(12)- ن: تركی او. م: تركی و بر
(13)- ن: و در
(14)- ن: خواهی. م: خاهی
(15)- ن: «نا» ندارد
(16)- ن: هره وای
(17)- ب، م: «بیت» ندارد
(18)- م، ن: خور
(19)- م: چو
(20)- م: «آرام» ندارد
(21)- ب، م، ن: فریب
(22)- ب، م، ن: كلكش از
(23)- ب، م: جادوی
(24)- م: علم و
(25)- ن: نادره
(26)- ن: رباعی. ب، م: ندارد
(27)- مز، ن: لوای
(28)- م: «و» ندارد
(29)- م: «و» ندارد
(30)- م: «انشاء» ندارد
(31)- م، ن: «نطم» ندارد
ص: 637 خامه او چون گهر افشان شدی‌نظم سخن لؤلؤ و «1»مرجان «2»شدی و در امر نقاشی «3» و تصویر آنچنان چابك دست بودند «4» كه سحرسازان مانی «5» فرهنگ و جادو «6» طرازان خطایی و «7» فرنگ و عراق و خراسان و «8» آذربایجان «9» بر كارهای آن نازنین صدآفرین می‌نمودند. شعر «10»:
چه «11»صورت كشیدی كه صورتگران‌چو صورت بماندند حیران در آن
همه گشته حیران تصویر اوشده مویی از فكر تشعیر «12»او «13» و در چوگان بازی «14» و قپق‌اندازی «15» عدیل خود نداشتند «16» و همچو او شاهسواری بر روی زمین نیامده بود. بیت «17»:
به چوگان چو او ترك تازی نمود «18»به گوی سر خصم بازی نمود «19» تیر وی به غیر از آنچه نشانه وی «20»، به جانب دیگر میل ننمودی «21». هنگام رزم مهابت «22» حیدری و صولت غضنفری از وی مشاهده گشتی. نظم «23»:
ز كین چون شدی «24»گرم در رزمگاه‌چو خورشید تنها زدی بر سپاه [474] سایر صنایع از دست وی جان نبرده بود و استادان آن فنون به طریق شاگردان اخذ تصرفات گوناگون از آن شاهزاده عالمیان نمودندی و از آنها «25» همه بهتر و شغل خوشتر «26»، عشق و «27» عاشقی بود كه همگی اوقات با بركات ایشان صرف آن «28» می‌شد، چنانچه «29» خود می‌فرمایند. نظم: «30»
هرزه‌گردی «31»بود مجنون سخت جانی كوهكن‌رسم و «32» آیین محبت در جهان «جاهی «33»» گذاشت چون شاهزاده گوهرشاد بیگم صبیه آن غفران پناه «34» تمامی اشعار آبدار آن نامدار را در سلك حروف تهجی درآورده بر آن «35» دیباچه‌ای كه حد هیچ «36» دانشمند و منشی نیست نوشته و در تمامی ممالك ایران و توران و بلاد روم و مغرب و هند انتشار یافته، این كمینه قلیل البضاعه مجددا به ترتیب «37» آن گستاخی ننموده «38» و «39» بواسطه یمن، بعضی از اشعار ایشان را در این نسخه
______________________________
(1)- ب، ن: «و» ندارد
(2)- م: مرا جان
(3)- م، ن: نقاشی تصویر را
(4)- ب، م، ن: بودی
(5)- ن: نامی فرنگ و عراق و خراسان
(6)- ب: چادر طرازان انخطایی. م: چادر ترازان
(7)- ب، م، ن: «و» ندارد
(8)- م مز، ب، ن: «و» ندارد
(9)- م: دریایچیان در
(10)- ن: بیت. م: ندارد
(11)- م: چو
(12)- ن: تسعیر
(13)- مز، م، ن: ندارد
(14)- مز: تازی
(15)- مز: تازی. ب، م: بازی
(16)- م، ن: نداشت
(17)- ب، م: ندارد
(18)- ب، م: نبود
(19)- ب: نبود
(20)- ن: او
(21)- م: نمودی. ن: نكردی
(22)- م، ن: و مهابت
(23)- ن: بیت
(24)- ب، م: شده. ن: بشد
(25)- ب، م، ن: آنهمه
(26)- م: عشق خوشتر و
(27)- م: «و» ندارد
(28)- م: ایشان
(29)- ب، ن: چنانكه
(30)- م: ندارد
(31)- ن: هرزه‌گردی سخت جانی بد كوهكن. م: هرزه گردی بود سخت جانی كوهكن
(32)- م: «و» ندارد
(33)- ن: جای نهاد
(34)- ن: مرحومی
(35)- م، ن: و بر آن
(36)- ب، ن: هیچكس و هیچ دانشمندی
(37)- م، ن: به زینت
(38)- ب: ننمود. ن: نمود
(39)- م: «و» ندارد
ص: 638
درآورد. از جمله قصیده‌ای كه جهت «1» امام ضامن ثامن مفترض الطاعه واجب العصمه گفته «2» بودند. قصیده «3»:
در كنج هجر تا كی هر شب ز آتش دل‌بر یاد عارض او سوزم چو شمع محفل
نه همدمی كه پرسد یكره ز محنت من «4»نه محرمی كه گویم یكدم به او غم دل
دور از نهال قدش هر دم چو ناامیدان‌از غصه دست بر سر از گریه پای در گل
با «5»آنكه سیل اشكم بگرفت عالمی رااز دیده نقش خالش یكره نگشت زایل
او خورده جام عشرت با غیر در برابرمن خورده ساغر خون از دیده در مقابل
حاجی رود به كعبه عاشق به كوی جانان‌هر كس كند ز جایی مقصود خویش حاصل
روی من و جنابی «6»آن سروری كه باشدصد چاكرش چو قیصر صد بنده‌اش چو طغرل
یعنی علی موسی سلطان ملك «7»و دانش‌یعنی امام هشتم شاه رفیع منزل
شاهنشهی كه آید بر درگه جلالش‌دست طلب گشوده «8»روح الامین چو سایل
قاصر بود زبانم در ذكر فضل شاهی‌كز مقدمش خراسان شد منبع فضایل
شاها ملك سپاها دار الشفاست كویت‌از درد هر كه نالد یابد شفای عاجل
ای مهجه لوایت با ماه و «9»خور برابرای آستان قدرت با كهكشان مقابل
آن ناكسی كه لعلت آلودهساخت از سم‌شیرین مباد كامش «10»الا به زهر قاتل
آن كو نكاشت در دل تخم محبت تواو را ز مزرع دهر بی‌حاصلیست حاصل
یكتن كجا تواند كز خاك سر برآردلطفت اگر نباشد در روز حشر شامل
خواهم شها كه باشم در سلك خادمانت‌كز ماه و خور فرو زد پیر فلك مشاعل «11»
حفاظ روضه تو هوش و خرد ربانیدهر دم ز صوت دلكش بر صورت عنادل
عیسی به روح بخشی هست «12»از دم تو ماهرموسی بود ز اعجاز از همت تو كامل
صد منزل است بیرون از لا مكان مكانت‌رخش خیال عاجز در قطع آن منازل
با خصم تیره روزت صعب است همنشینی‌زیرا كه با اراذل همصحبتی است مشكل
خواهم شها كه گیرد لطف تو دست «جاهی» «13»روزی كه جسم «14» زارم گردد به خاك واصل
چندانكه زهره دارد بر «15»چنگ‌ساز عشرت‌چندانكه مهر دارد بر بام چرخ منزل
بادا بقای عمرت دارای دادگستریعنی كه نقد حیدر طهماسب شاه عادل (475]
______________________________
(1)- ن: به جهت
(2)- م: كعبه
(3)- م: «قصیده» ندارد
(4)- ن: دل
(5)- م، ن: تا
(6)- ن:
خیال. م: خیالی
(7)- ب، م، ن: ملك دانش
(8)- ن: گشود
(9)- م: «و» ندارد
(10)- ب:
كامت
(11)- ب، م، ن: كزماه و خور فروشد زد بر فلك مشاعل
(12)- ن: بود
(13)- ن: حامی
(14)- م: چشم
(15)- م، ن: در
ص: 639
و از غزلیات آن ملكی صفات نیز این ابیات نوشته شد. شعر «1»:
گر صد جفا كشم ز خط مشكبوی اوحاشا كه آورم سر مویی بروی او
صد ره به سوی غیر نظر می‌كنم ز بیم‌یكره اگر نظاره كنم من به سوی «2»او
دست كسی به دامن وصلش نمی‌رسدورنه كرا «3»كه نیست بدل آرزوی او ***
هرگه به زبانم گذرد «4»نام جدایی «5»بیخود شوم از هیبت ایام جدایی «6»
بیرون نرود تا دم مرگ از دل عاشق‌لطفی «7»كه كند یار «8»به هنگام جدایی «9»
سوزد جگر خیل ملك ز آتش آهش «10»چون ناله كند سوخته شام جدایی
غافل مشو از مرغ دل سوخته جاهی «11»چون دانه وصل است بهر دام جدایی «12» ***
( «13»چه لذت است ندانم جفا و جور تراكه دمبدم بتو افزون شود محبت من
رقیب گرم سخن بودپیش از آمدنم‌خموش گشت مگر می‌نمود غیبت من ***
رحمی نكرد بر من بد مهری زمانه «14»آخر فكند دورم زان خاك آستانه
آن مه «15»كه بر اسیران دانسته می‌كند لطف‌حال مرا ندانم دانسته است یا نه «16» ***
آخر این ظلم و ستم بر خاكساران بگذردجور اغیار و تغافلهای یاران بگذرد *
پاكدامان «17»و حجاب آلودی‌تو كجا و من بد نام كجا *
باعث نومیدی اهل وفاست‌این كه «18»با ما بی‌وفائی می‌كی
ایدل از هر دو جهان بیگانه باش‌چونكه با ما «19»آشنایی می‌كنی) «20»
______________________________
(1)- ن: غزل. ب، م: ندارد
(2)- ن: بروی او. م: «او» ندارد
(3)- م: كر
(4)- مز: گذ گذرد
(5)- م: خدای
(6)- م: جدای
(7)- ب، م، ن: لطف
(8)- ن: باز
(9)- م: جدای
(10)- م، ن: آهت
(11)- ب، ن: جانی
(12)- ن: رباعی
(13)- در نسخه «ن» بین الهلالین
(14)- م: این زمانه
(15)- م: نامه با
(16)- ب: بیت
(17)- ب، م: با گدایان
(18)- م: ایكه
(19)- مز: «ما» ندارد
(20)- بین الهلالین در نسخه «ن» نیست
ص: 640
رباعی:
ایدل چو نشیمن تو این كهنه سراست‌غافل منشین گذرگه «1»سیل فناست
رفتند «2»یگان یگان همه همراهان‌تا چشم بهم نهاده‌ای نوبت ماست اوقات با بركات عمر «3» شریف و زندگانی منیف كه سی و چهار سال بود از ایام ولادت با سعادت تا بعد از رحلت والد غفران پناهش ابو الفتح بهرام میرزا كه ده سال است، ایام صبی «4» و حالت نشو و نما بود، و بعضی اوقات در بلده شوشتر تشریف داشتند و آنجاها «5» بسر می‌بردند.
چون از پدر بازماندند، نواب غفران پناه شاهزاده سلطانم كه عمه آن حضرت بود، چون «6» تعلق خاطر بسیار «7» بدیشان داشت و از سایر شاهزاده‌ها و برادرزاده‌ها بواسطه زیركی و فطانت «8» و تمكین و متانت «9» و قبول «10» تمام و ادراك «11» لا كلام وی را دوستتر می‌داشتند، ایشان را به حرم شاهی آورده، شاه جمجاه نیز در مقام رعایت و تربیت آن اعلیحضرت «12» به مؤدای رعایت «صلة الرحم تزید فی العمر» «13» درآمدند، و از غایت فهم و ادراك كه آن شاهزاده نیكو خصال را بود و موافق مزاج اشرف دخل در حكایات می‌كردند، از جانب «14» آن پادشاه عالی «15» مسمی به مصلح- الدین چلبی «16» گشتند. با وجود صغر سن در جمیع جانقی‌ها و مشوره‌ها «17» او را داخل می‌ساختند و به رای «18» صوابنمای ایشان عمل می‌فرمودند و مدار پادشاه عالیجاه بر آن «19» شاهزاده آگاه بود و معصوم بیك صفوی كه به وكالت دیوان اعلی و قرابت پادشاه سپهر اعتلا موصوف بود، او را لله نواب «20»شاهزادگی نموده، شاهزاده را به خانه او فرستادند. مدت هفت سال [476] برین «21» منوال آن شاهزاده فرشته خصال در ملازمت اشرف بسر بردند. چون سن شریف ایشان از شانزده «22» تجاوز فرمود «23» و شاه سكندرشان ایشان را قابل و عاقل می‌دانستند «24»، دارایی و حكومت مشهد مقدسه «25» را كه بهترین بلاد عالم و رشك گلستان ارم است و خود آرزوی خدمت آن روضه عرش منزله داشتند، به نواب میرزایی شفقت فرمودند «26» و وی را بدان منصب در میانه «27» اهل علم سرافراز ساختند و قرب پانصد نفر از میرزادها «28» و بزرگ زادگان «29» جمیع طوایف اویماقات و «30» قورچیان طهران ملازم ساخته به اعزاز «31» بسیار و تعظیمات بی‌شمار، او را
______________________________
(1)- ن: كین گذر سیل. م: گذر سیل
(2)- ب: رفتند و
(3)- ن: و عمر شریفش
(4)- م، ن: صبی و نشو و نما و بعضی
(5)- ن: و در آنجا. ب، م: آنجایها
(6)- ب: كه. م: ندارد
(7)- م: «بسیار» ندارد
(8)- م، ن: مطانت. ب: خطانت
(9)- ن: و مسابت
(10)- م: و قبول
(11)- ن: تمام داشت
(12)- م، ن: عالیحضرت
(13)- م: عبارت را ندارد
(14)- ب: از آن جانب. م، ن: و از آن جانب
(15)- ن: عادل عالی
(16)- م، ن: حببی
(17)- ب، مز، ن: مشورها. م: مشهورها
(18)- ب، م، ن: بر رای
(19)- ب، م: بدان
(20)- ب، م، ن: «نواب» ندارد
(21)- ب، م، ن: بدین منوال
(22)- ب، م: شاهزاده
(23)- م: فرموده. مز، ب: «و» ندارد
(24)- م، ن: می‌دانست
(25)- ن: مقدس
(26)- ن: فرمود و
(27)- ن: میان اهل عالم. ب، م میانه اهل عالم
(28)- م: میرزادهای
(29)- ن: بزرگ زادها
(30)- م: «و» ندارد
(31)- م: باغرابسیا
ص: 641
در شهور «1» سنه اربع و ستین و تسعمائه روانه خراسان ساختند و حكم و فرمان آن شاهزاده عالمیان از هرات و سیستان تا حوالی سمنان بر امرای آن حدود نافذ بود. امرا و اعیان به نوعی كه با شاه «2» سكندرشان سلوك می‌فرمودند، یك سر مو نسبت به وی از آن قاعده و آداب تجاوز نفرمودند. تاج و ساروق به خلعت می‌دادند. چون حكومت نواب میرزایی را قرار دادند، به خاطر انور رسید كه با وجود میرزا و تیول «3» همچو مشهد مقدس، وی را وزیری در خور است كه به سلامت نفس و كم طمعی و تقید و «4» پرهیزگاری و امانت و راستی و فضایل و كاردانی موصوف باشد. بعد «5» از تأمل و تفكر قرعه آن خدمت به نام والد ماجد مؤلف میرمنشی انداختند. بیت «6»:
برو بود اعتماد «7»كلی شاه‌كه باشد محرمش در گاه «8» و بیگاه وزارت نواب میرزایی «9» را به وی شفقت كرده، زمام اختیار و «10» قبضه اقتدار جزوی و كلی آن حضرت را با سهام ملكی و مالی آن ولایت به وی ارزانی داشتند، و خلاع فاخره «11» با تاج و ساروق كه «12» در آن اوان «13» قورق «14» بود، بعد «15» صدور عظام و متولیان مشهد مقدسه «16» و دار الارشاد طیبه به دیگری نمی‌دادند «17»، از روی عنایت مرحمت كردند و به مشافهه علیه بر زبان الهام بیان گذرانیدند كه نیك و بد «18» مهمات وی را از تو می‌دانم «19» و به نواب میرزایی فرمودند كه میرمنشی را ریش سفید در خانه تو ساختیم باید كه از سخن او بدر نروی كه رضای او موجب رضای ما است و مقضی المرام شاهزاده عالیمقام روانه آن آستانه «20» عرش منزلت شدند و مدت هشت سال تمام به عیش و كامرانی و فرح و خوشدلی در آن مكان عرش مكان «21» اوقات به «22» طاعت و عبادت و زیارت و دعای پادشاه ثریا منزلت به كسب فضایل و كمالات و اكتساب هنر و حیثیات اشتغال داشتند و در رعایت رعایا و كافه برایا یك سر مو فرو نمی‌گذاشتند. بعد از حكومت مشهد مقدسه متبركه به سركردگی «23» سایر میرزاها و امرا بر سر هرات رفته تسخیر آنجا نمودند و از آنجا بر سر ابو الخان ازبك به «24» باورد رفتند. حكومت قائین و توابع، یكسال و كسری «25» بدیشان [477] تعلق داشت. بعد از آن یكبار به دارایی و حكومت مشهد مقدسه سرافراز گشتند. در این مرتبه دو سال در آن بلده عدیم المثال اقامت داشتند. بعد از آن «26» خاطر اشرف
______________________________
(1)- شهو
(2)- ب، م: پادشاه
(3)- م، ن: به تیول مشهد مقدس
(4)- ن: «و» ندارد
(5)- م: و بعد
(6)- م: ندارد
(7)- م: اعتمادی
(8)- ب: درگا
(9)- م: میرزایی به وی را قرار دادند و زمام. ن: میرزایی به وی قرار دادند و زمام
(10)- ن: در
(11)- مز، ب: فاخر
(12)- ن: «كه در آن اوان قورق بود» ندارد
(13)- م: «اوان» ندارد
(14)- ب، م: قاروق
(15)- م: بعد از
(16)- م، ن: مقدس
(17)- م: نمی‌داند
(18)- ب، م، ن: بدی
(19)- م، ن:
می‌دانیم
(20)- ب، م، ن: «آستانه» ندارد
(21)- م، ن: آشیان
(22)- نسخه‌ها: بحد
(23)- ن: «به سر كردگی» ندارد
(24)- ن: «به» ندارد
(25)- ن: كثری
(26)- ب، م: «آن» ندارد
ص: 642
اندك «1» انحرافی از ایشان پیدا كرده، از حكومت مشهد مقدس عزل شده «2»، به حكومت دار المؤمنین سبزوار مأمور شدند. مدت شش سال در آن خطه به كلال و ملال بسر بردند و «3» این ابیات در آنجا از طبع وقاد وی سر زده. شعر «4»:
به فلك رساند آن مه «5»ز تغافل آه ما راز حیا ولی نگوید به كسی گناه ما را
ز جفا منال «جاهی «6»» نه نكوست ناصبوری‌بدهد خدای رحمی «7» دل پادشاه ما را این مطلع نیز حسب حالی «8» است كه در آنجا فرموده. مطلع «9»:
جاهی «10»شهید طوس مگر همتی كندكاید برون «11» مرا ز گل سبزوار پای بعد از آن شاه جنت مكان ایشان را به در خانه طلبیدند. بعد از مدت شانزده سال كه از شرف ملازمت درگاه عالمپناه دور گشته بودند، به سعادت مجالست مجلس بهشت «12» آیین و بساطبوسی محفل فلك تزیین «13» شاه با عدل و تمكین سرافراز گشته چه در تمادی این ایام بعد «14» هجران همیشه آرزوی آن ناتوان همین بود كه در درگاه معلی باشد «15». شاه آگاه چون با وی اختلاط فرمودند «16»، دانستند كه درین مدت بر خود حیف و غبنی «17» نموده‌اند كه چنین شاهزاده كامل «18» عاقل دانای چون كوه حلم و «19» وقار را از خود دور ساخته‌اند «20»، منصب ایشك آقاسی باشی را به وی ارزانی داشتند اما تمامی رجوع مهمات و روی سخن روز شب به ایشان «21» داشتند. تا آنكه زمانه ناسازگار آن نقش بر روی «22» كار آورد كه شاه جمجاه رحلت فرمودند. یكسال و نیم تمام، آن شاهزاده عالیمقام در خدمت اشرف بسر بردند. بعد از آنكه شاه اسمعیل ثانی بر سریر سلطنت متمكن گشتند و اوضاع و حالات و استعداد و كمالات وی را مشاهده و ملاحظه كردند، در مرتبه اول دانستند كه مهم سلطنت بی‌امداد و اعانت وی متمشی نمی‌شود و ضروری سلطنت و ستون دین و ملت است، بالضروره در مقام رعایت درآمده از روی ادب برادرانه سلوك می‌فرمودند و منصب مهرداری را به وی تفویض فرموده دار المؤمنین كاشان را به تیول ایشان دادند و در ممالك محروسه هرجا خطه «23» و قصبه فاخره طیبه بود، چون اردوباد و غیر ذلك به «24» تیول وی ارزانی داشتند و هشت ماه دیگر كه از عمر بی‌اعتبار ایشان باقی مانده بود، با شاه «25» اسمعیل گذرانیدند و از آنجا به عالم جاودانی پرواز فرمودند. نظم: «26»
______________________________
(1)- ب، م، ن: «اندك» ندارد
(2)- م، ن: شد
(3)- م: «و» ندارد
(4)- ن: بیت. م: ندارد
(5)- م: آنم
(6)- م: جایی
(7)- ن: صبری
(8)- ن: حال است
(9)- ن: بیت. م: ندارد
(10)- ن: جایی
(11)- ب، م: مرا برون
(12)- م: «مجلس بهشت» ندارد
(13)- ن: زمین
(14)- ن: بعد از
(15)- ب، م، ن: باشند
(16)- ن: نمودند
(17)- ن: «و غبنی» ندارد
(18)- ب، م: عاقل كامل
(19)- ب، م، ن: «و» ندارد
(20)- ب، م، ن: ساختند
(21)- ب، م: ندارد. ن: با ایشان
(22)- ب، م: بروی
(23)- م، ن: خطبه
(24)- مز: «به» ندارد
(25)- ب: شا
(26)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 643 دریغ آنكه دیگر نیابد زمین «1»به صد قرن شهزاده‌ای «2» اینچنین «3»
دریغ آنكه دیگر نه‌بیند سپهرنظیرش در آئینه ماه و مهر چند مدت كه در مزار امامزاده حسین قزوین مدفون بودند، شاهزاده گوهرشاد بیگم نقل نعش شریف و جسد منیف آن فردوس منزلت را به مشهد مقدس رضیه رضویه، حامی بیضة الدین [478]، قبله اصحاب الحق و الیقین، الشهید بارض الطوس «4» بكید الملاعین علی مشرفها «5» الصلوة و السلام و التحیه نموده بر در آستانه كه به درون حرم محترم می‌روند، دفن نمودند.
و هم درین روز حكم همایون به قتل صوفیان جریان یافت. منشأش آنكه جمعی از اكراد دیار بكر به مرور به دار السلطنه قزوین آمده در كنار «6» شهر نزدیك به «7» خانه خلفا منزل ساخته به كثرت خویش مغرور شده، در زمان شاه دین‌پناه (آن گروه گمراه به هر كس كه نزاع می‌كردند می‌زدند. شاه دین‌پناه) «8» بواسطه كم آزاری متعرض ایشان نمی‌شد. درین روز آن گروه بدروز، داروغه بازار را زدند. منهیان به عرض خسرو جهان رسانیدند كه ایشان پا از «9» دایره اطاعت و گردن از طوق متابعت «10» بیرون نهاده‌اند و به ملابس عصیان و طغیان ملبس شده و قلع و قمع ایشان در مذهب مسلمانان از قبل واجبات و در طریق سلطنت از مقوله مفترضات است. بنابرآن فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ یافت كه مسیب خان ولد محمد خان شرف الدین «11» اغلی تكلو و مرتضی قلی سلطان تركمان پرناك بافوجی از «12» دلاوران بی‌باك و جمعی دیگر از امرای كرام «13»، آن جماعت را به تیغ غضب و سیاست براندازند. ملازمان امرای «14» عالیشان حسب الفرمان قضا جریان تیغ در ایشان نهاده، شمشیر یمانی آغاز سرافشانی «15» كرده، اهل اجل صغیر و كبیر و برنا و پیر را به یك نرخ می‌فروخت و در نایره غضب غنی و فقیر را بی‌تفاوت می‌سوخت. قرب پانصد نفر از آن گروه بداختر به قتل آمدند «16». غازیان «17» جمعی كثیر را دستگیر كرده به درگاه اسلام پناه آوردند و بعد از آنكه صورت غضب شاه عالمپناه تسكین یافت، بر بقایای ایشان رحم «18» فرموده، حكم كرد كه دیگر كسی متعرض ایشان نشود. و در روز سه‌شنبه پانزدهم شهر ذی حجه، شاه علی «19» خلیفه ذوالقدر حاكم شبانكاره «20» به قزوین آمد. روز دیگر خلیل خان افشار حاكم كوه‌گیلویه «21»
______________________________
(1)- ن نیامد: چنین
(2)- م: شاهزاده
(3)- ن: بر زمین
(4)- م، ن: بارض طوس مكنه الملاعین
(5)- ب، م، ن: علی شرفها
(6)- ن: كنار در. م: در كنار
(7)- ب، م، ن: «به» ندارد
(8)- ب، م، ن: بین الهلالین ندارد
(9)- ب، م: دایره
(10)- م: متعابت بیرون‌اند
(11)- مز: شرفالدین
(12)- م، ن: «از» ندارد
(13)- م: اكرام. ن: ذوی الاكرام
(14)- ن: «امرا» ندارد
(15)- مز: سرفشانی
(16)- مز، ب، م: ندارد
(17)- ب: قازیان
(18)- م، ن: ترحم
(19)- ن: شاهقلی
(20)- م، ن: شبانگاه
(21)- ن: كلویه
ص: 644
حلقه عبودیت شاه عالی منزلت را در گوش كرده روی نیاز به آستان اقبال آشیان آورده در ایوان چهل ستون به شرف بساطبوسی مشرف گشته، سر بر خط بندگی و قدم در دایره فرمانبرداری نهاده قرب دوهزار تومان از نقد و جنس پیشكش نموده هر روز فوجی به سایه چتر همای آسای استقلال «1» می‌جستند و هر روز «2» جوقی روی امید به عتبه معلی می‌نهادند.

گفتار «3» در قضایایی كه در سنه خمس و ثمانین و تسعمائه واقع شده‌

چون نوروز اول ایام سلطنت و جهانبانی شاه عالی «4» بود، در روز دوشنبه «5» بیستم شهر ذی حجه كه ده روز به سال هجری مانده بود، تحویل شمس به برج حمل واقع شد. شاه همایون به عیش و كامرانی گذرانیده جشن عظیمی و طوی جلیلی نمودند «6» و اراده كثیر الفایده به ساختن منازل عالی و عتبهای متعالی كه هر یك از آنها به اسمی موسوم باشند متعلق گشت كه بعد از اتمام آنها «7» و قرار «8» و مدار، امرا و مقربان درگاه شروع [479] در مهام «9» ممالك محروسه نمایند.
لذا «10» اكثر بلاد مثل هرات و مشهد مقدس و قندهار بی‌حاكم بود «11» و فكر و اراده آن خسرو زمان بسیار و زیاده از حد و شمار بود، غافل از آنكه، بیت «12»:
ما می‌گوییم و دیگران می‌گویندتا خود فلك از پرده چه آرد بیرون سابقا ذكر رفت كه بعضی از خوش‌آمدگویان خاطر نشان آن خسرو سلیمان مكان «13» نموده بودند كه چون شاهزاده‌هایی كه در درگاه معلی بودند. اندیشه و علاج ایشان شد، جمعی دیگر كه در بعضی بلاد و امصاراند «14» دفع ایشان از لوازم امور سلطنت است. لذا «15» حكم اشرف به قتل شاهزاده بدیع الزمان میرزا ولد بهرام میرزا و ولد «16» میرزای مذكور كه موسوم به بهرام «17» میرزا بود در «18» سن هفت سالگی ماهی بود از افق جهانبانی، عز اصدار یافت كه تیمورخان ولد منتشا سلطان استاجلو كه در آن اوان لله میرزایی بود این عمل شنیع به جای آورد.
خان مذكور حسب الفرمان عالی در روز پنجشنبه غره شهر محرم سنه مذكوره در سیستان شاهزاده بدیع الزمان میرزا را با بهرام میرزا ولدش به قتل رسانید «19».
______________________________
(1)- م، ن: استعلا
(2)- م، ن: هر زمان
(3)- ن: ذكر به قتل رسیدن شاهزادگان بدیع الزمان میرزا ولد او بهرام میرزا و مخالفت نمودن شروانیان بی‌ایمان در امر میرزا طاووس بی‌ناموس و شكست دادن غازیان رستم توان مخالفان را به توفیق ملك منان
(4)- ب، م، ن: عالم
(5)- ن: شنبه 2
(6)- ن: نموده‌اند
(7)- مز: از آنها
(8)- ب، ن: قرار مدار
(9)- ن: مهم
(10)- ب، م، ن: و لهذا
(11)- ب، م، ن: بودند
(12)- م: ندارد
(13)- ن: عالیشان
(14)- ب، م، ن: امصارند
(15)- ب، م، ن: لهذا
(16)- ن: ولد او
(17)- ن: بهرام میرزا كه موسوم به بهرام میرزای والد او بود
(18)- ن: كه در
(19)- ن: رسانیدند
ص: 645
و هم در این سال مردمان شروان «1» آغاز مخالفت كرده، طاووس میرزا «2» كه «3» خواهرزاده برهان كه سابقا دارایی آن ولایت بدو متعلق بوده «4» او را برداشته به پادشاهی نشاندند و عنان اختیار به قبضه اقتدار او «5» دادند. وی «6» با عجب و غرور بیرون از ادراك «7» اوهام و نخوت «8» و تكبر «9» تمام روی به شابران «10» نهاد. حاكم آن دیار ارس سلطان روملو، ششصد نفر از غازیان جنگجره «11» را به دفع آن برگشته روزگار فرستاد. روملویان چون بلای ناگهان در دو فرسخی شابران «12» به مخالفان رسیدند «13». طاووس میرزا با جمعی معتمدان كه هر یك دعوی انا و لا غیری می‌كردند حمله كردند «14». غازیان اعتماد بر آیه كریمه «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» «15» كرده، خود را بر قلب مخالفان زدند. ایشان طاقت مقاومت و قدرت استقامت نیاورده، به مضمون: الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین، عمل نموده روی به هزیمت نهادند. میرزا طاووس مأیوس و بی «16» ناموس به وادی فرار شتافت «17». غازیان وی را با چهارصد نفر از آن قوم بی‌هنر به قتل آوردند و سرهای پر باد «18» ایشان را به درگاه معلی آوردند. و هم در آن اوان، شاه جهان ایالت قراباع به امام قلی بیك قاجار كه قورچی بود او را سلطان گردانیده «19» به گنجه و قراباغ فرستادند.
و هم در روز سه‌شنبه هفتدهم «20» شهر ربیع الاول سنه مذكوره شاهزاده گوهر سلطان خانم بنت شاه جمجاه غفران پناه ابو البقا سلطان شاه طهماسب كه در حباله نواب سلطان ابراهیم میرزا بود، از غایت «21» تعلق كه به نواب میرزایی داشت، از تاریخ رحلت نواب غفران پناه بر بستر بیماری و ناتوانی خوابیده خویش را در رضوان به آن شاهزاده [480] عالمیان رسانید «22» و سه ماه و دوازده روز مفارقت میانه ایشان واقع شد و آخر در بهشت جاودانی به یكدیگر پیوستند. «23» رحمة اللّه علیهما رحمة «24» واسعة. شاه اسمعیل مبلغی «25» كلی زر داده، قورخمس بیك شاملو را با جمعی از سادات و علما و مشایخ وزرا مقرر كرده خدمت تجهیز و تكفین شاهزاده «26» را را بجای آورده، نعش او را به قم نقل كرده در سردابه شاهزاده سلطانم كه در تحت قبه سامیه فاطمیه «27» علیها السلام است دفن كردند.
______________________________
(1)- ب، م، ن: شیروان
(2)- ب، م، ن: میرزا را
(3)- م، ن: كه از
(4)- ن: بود
(5)- ب، م: رو
(6)- ب، م، ن: وبا
(7)- ن: ادراك و
(8)- ن: كبر
(9)- ب، م: دیگر خلاصة التواریخ ج‌2 645 گفتار در قضایایی كه در سنه خمس و ثمانین و تسعمائه واقع شده ..... ص : 644
(10)- ن: بر آن دیار
(11)- م: جنگجزه آمدند. ن: جنگجو آمده (كذا)
(12)- م: بر آن. ن: بدان
(13)- ب، م: رسید
(14)- ن: نمودند
(15)- سوره 2 آیه 249. م: و لم. ن: كم من فئة قلیلة عبثت حبة كثیره باذن الفرار مما لا یطاق عمل نموده
(16)- م: پی
(17)- ن: شتافتند
(18)- ن: زیاد
(19)- ب، م، ن: گردانیدند
(20)- ب: هفدهم
(21)- م: عنایت
(22)- ب، م، ن: رسانیده
(23)- ب: پوستند
(24)- م، ن: «رحمة» ندارد
(25)- م، ن: مبلغ
(26)- ب، م، ن: شاهزاده‌ها
(27)- ب، م: فاطمیه
ص: 646

تمهید سخن در فتح قلعه پلنگان در ایام سلطنت «1» شاه كامران‌

در این اوقات فرخنده ساعات به مسامع عز و جلال رسید كه اسكندر حاكم قلعه پلنگان گردن از چنبر «2» اطاعت بیرون نهاده زیرا كه چند نوبت باحكام كردستان محاربه كرده، سرپنجه شجاعت و اقتدار ایشان را برتافته و اكنون نیز همان داعیه در ضمیر دارد. بنابرآن، رای عالم آرای «3» به قلع و قمع او عازم و جازم شده، سولاخ حسین «4» تكلو را بدان خدمت «5» به دینور و كردستان مامور «6» ساخته روانه آن صوب ساخت. سولاق «7» با جمعی از دلاوران بایراق چون اوراق اشجار و قطرات امطار، شعر «8»:
سپاهی كه دریای چین را ز گردكند چون بیابان بروز نبرد وی چون علم عزیمت بدان جانب برافراخت، اسكندر از خوف عساكر ظفر مآثر خایف و متوهم شده، طریق حزم و احتیاط مرعی داشت و خود را به قلاع و جبال آن حدود كه نشیب و فرازش به «9» ثری و ثریا رسیده و پایان خندق و سر كنگره‌اش به ماهی و ماه پیوسته، تا غایت كمند اقتدار خسروان عالیمقدار به كنگره فتح آن نرسیده و باز بلند پرواز همت سلاطین كامكار در هوای تسخیر آن طیران ننموده [رسانید]. نظم: «10»
قلعه مگو كوه فلك پیكری‌بل به مراتب فلك برتری
سنگ [دلی]، سخت سری، چشم تنگ‌شیشه افلاك شكسته به سنگ
كنگر او گشته به سدره ندیم‌كرده به منشار «11»فلك را دو نیم چون حوالی قلعه محل جنود لشگر ظفر اثر گردید، هراس بی‌مقیاس در دلهای متوطنان آنجا راه یافته، اما والی آن دیار اسكندر، سپاه خود را به افروختن آتش جدال و قتال مأمور گردانید. شعر «12»:
ز پرهای گردنكشان زمان‌چو طوطی برآورده پر آسمان
سر فرقشان سوده بر ماه و «13»مهرشده تنگ بر نسر طایر سپهر
نموده كمان گوشها «14»پرشكوه‌به شكل مه نو ز بالای كوه
ز دیوار صد فتنه در كار اوبتان همچو صورت «15»به دیوار او «16»
______________________________
(1)- ب: سلطنت پناهی
(2)- ب: چتر. م: اختر
(3)- ب: آرایی
(4)- م: و حسین
(5)- ن: خدمت بحكومت
(6)- مز، ب، م: نامور
(7)- ب: ن. سولاخ
(8)- ب: نظم. ن: بیت. م: ندارد
(9)- ب، م: «به» ندارد
(10)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(11)- ب، م: منشأ
(12)- ن: بیت. م، ب: ندارد
(13)- م: «و» ندارد
(14)- م: كمان گوشهای
(15)- م: «صورت» ندارد
(16)- ن: بیت را ندارد
ص: 647
بعد از چند روز كه لشكر ظفر فرین جلادت آیین در تضییق اهل حصار كوشیده، طریق آیند و روند مسدود كردند و «1» ابواب مداخل و مخارج بر روی ایشان بستند «2»، غازیان جرار «3» به یكبار چو آتش از پستی روی به بالا نهادند «4». اسكندر «5» با دلاورانی «6» كه به نوك ناوك جوشن گذار، نقطه از دایره دیده سها بردارند و به زخم تفنگ قضا رفتار نور از چشم خورشید بستانند، به قدم مقابله و مقاتله پیش آمده دست به راندن تیغ و انداختن تیر كردند. «7» نظم «8»:
كمان كج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر
ز برنده شمشیر تارك شكاف‌شكاف اندر آمد ز تارك به ناف [481] و دست اسپان از دل كشتگان رنگ لعل بدخشان گرفت و سنگ میدان جنگ از خون جوانان با فرهنگ یاقوت رمانی شد. «9» شعر «10»:
ز خون خودها جام صهبا شده‌اجل ساقی باده پیما «11»شده
ز رگهای تن [خون] «12»برآورده سرز دریای خون رسته مرجان تر و از بیم تفنگ اجل چون سنگ پشت روی در می‌كشید «13» و زخم ناوك دلدوز، تن مرد «14» جنگی چو خارپشت بر خار پیكان می‌شد. چون اعدا و اضداد آیه «15» فتح جنود منصور را به رأی العین «16» مشاهده و «17» ملاحظه نمودند، و از مقدمات احوال خود ضعف و قصور احساس «18» كردند، دست در دامن فرار زده به طرف قریه‌ای كه در حوالی قلعه بود گریختند. غازیان بقایای آن مخاذیل را به ضرب شمشیر آبدار به دار البوار فرستادند «19». چون معارج بخت بلند بر بام قلعه پلنگان برآمدند، اسكندر بواسطه حركت نافرجام ابلق توسن ایام كه مركب مرادش چون عذرلئیمان لنگ بود و عرصه جهان بروی مانند حوصله بخیلان تنگ، با دو سه «20» نفر مفالیك از آن مهلكه خلاص گشت «21». حسین «22» سلطان سولاخ این خبر را به درگاه معلی فرستاد. قاصد از پلنگان در دو روز به قزوین رسیده، در روز چهارشنبه هفتدهم «23» شهر ربیع الاول سنه مذكوره این خبر دادند و اول نقاره فتحی كه در درگاه معلی زدند این بود. شاه عالم‌پناه حكومت آن قلاع را به سولاق حسین رجوع نمود. جمهور سكنه و عموم متوطنه آن دیار در مهد آسایش و بستر آرامش مرفه الحال «24» و فارغ البال غنودند. «25»
______________________________
(1)- ب، م، ن: «و» ندارد
(2)- ب، م، ن: بستند و
(3)- ب، م، ن: «جرار» ندارد
(4)- ب، م: نهاده. ن: آوردند
(5)- ن: اسكندر را با اولاد كه
(6)- م: دلاوران
(7)- مز، ب، م: ندارد
(8)- ن: بیت. م: ندارد
(9)- ن: شده
(10)- ن: بیت. م: ندارد
(11)- م: بادپیما
(12)- مز: چون
(13)- م: می‌كشند
(14)- م: مردی
(15)- ن: «آیه» ندارد
(16)- ب، م: «به رای العین» ندارد
(17)- م: «و» ندارد
(18)- م: و احساس
(19)- ب، م: فرستاد
(20)- ن: «سه» ندارد
(21)- ب، م: گشته
(22)- ن: سولاخ حسین. م: حسین سولاخ
(23)- ب، م، ن: هفدهم
(24)- م، ن: الحلال
(25)- ب، م: قنودند
ص: 648
و هم در روز چهارشنبه بیست و ششم ربیع «1» اول سنه مذكوره میرزا شكر اللّه از وزارت معزول گشته، شاه عالم «2» منصب وزارت دیوان اعلی را به نواب «3» میرزا سلمان كه دبیری است روشن ضمیر، كه ماه زود مسیر از سرعت كتابتش انگشت تعجب «4» گزیدی و تیر راست تدبیر از غیرت ذهن صافیش بنان تفكر به دندان تحیر گرفتی، عنایت فرموده «5» و زمام حل و عقد امور و اهتمام مهمات مصالح جمهور به كف اقتدار او باز داد، و ضبط ممالك و حفظ مسالك و مفاتیح ابواب ملك و ملت، و مناظم اسباب دین و دولت به قبضه سداد و رشاد و انامل «6» اهتمام و اجتهاد او متعلق گشت.
و هم در این روز منصب جلیل القدر صدارت را به «7» سیادت و نقابت پناه، شاه عنایت اللّه كه از سادات رفیع الدرجات و نقبای كثیر البركات اصفهان بود ارزانی داشت و حل و عقد و قبض و بسط و نظم و نسق این امر خطیر را بدو تفویض فرمود و مقرر شد كه در رواج اوامر دین و تمشیت امور شرع سید المرسلین و تعمیر بقاع خیرات و توفیر زروع و ربوع «8» محال موقوفات مساعی جمیله مشكوره به ظهور رساند و چون بواسطه كثرت و ازدحام خلایق در دار السلطنه علامات طاعون به ظهور رسید، شاه كامیاب در روز چهارشنبه 23 شهر ربیع الثانی سنه مذكوره، تغییر منزل از دولتخانه داده، به باغ سعادت «9» نزول فرمودند، و مقرر كردند كه اگر طاعون طغیان پیدا كند، رایات عز و جلال به جانب بلدة المؤمنین قم توجه نماید و ایالت‌پناه «10» [482] حیدر سلطان ترخان تركمان كه هشت سال بود كه تیولدار آن ولایت بود «11» و بدانجا نرفته بود، حسب الحكم متوجه آنجا شد «12» و حكم قضا نفاذ شرف صدور یافت كه میت «13» و مردم بیمار را از قزوین به قم نبرند و اگر كسی پنهانی بدان اقدام نماید سیاست نمایند و بی‌رقم مطاع احدی به شهر داخل نگردد.
و هم در این اوان «14» مرتضی ممالك اسلام امیر غیاث الدین محمد میرمیران یزدی كه به درگاه عالمپناه آمده بود و در یك فرسخی دار السلطنه منزل گزیده بود، حكم مطاع شد كه به نواحی «15» دار المؤمنین قم رفته، در آن حدود باشد و به شهر داخل نشود.
و هم در این ایام سیادت و صدارت‌پناه میر غیاث الدین «16» محمد میرمیران اصفهانی كه در زمان شاه جنت مكان صدر بود، با اولاد «17» امجاد میرزا مخدوم و میرزا محمد امین مرخص شده
______________________________
(1)- ب، ن: ربیع الاول
(2)- ن: عالم‌پناه
(3)- ن: به میرزا سلمان
(4)- ن: «تعجب» ندارد
(5)- ب، م، ن: فرمود
(6)- م: انامل و
(7)- ن: به شاه عنایت اللّه
(8)- م، ن: «ربوع» ندارد
(9)- ب، م: سعادت‌آباد
(10)- ن: «ایالت‌پناه» ندارد
(11)- ب: بود بدانجا رفته. م، ن: آنجا رفته
(12)- ن: شده
(13)- ب: مردم را از قزوین به قم نبرند. ن: مردم از قزوین به قم نروند. م:
میت و مردم از قزوین به قم نبرند
(14)- ن: در این ایام امیر غیاث الدین
(15)- ن: به دار المؤمنین قم رفته
(16)- ن: میر غیاث الدین محمد اصفهانی
(17)- ب، م: به اولاد
ص: 649
به جانب اصفهان رفتند و قطع نظر از صدارت «1» و مناصب نمودند. و هم در این ایام حسام بیك ولد بیرام بیك قرامانی كه نسبت قرابت از جانب مادر- كه خواهر سلطان حیدر قدس سره العزیز باشد- به شاه جمجاه داشت، بواسطه آنكه «2» فقیری را به قتل آورده، در شهر متواری گشت آخر گرفتار شده به حكم پادشاه زمان مصلوب «3» گشت و از صدمه سیاست و اجرای عدالت آن اعلیحضرت امن و امان و راحت و «4» امتنان در میان جهانیان شایع شد كه هیچكس را یارای زیادتی و میل ستمی برادنی «5» كسی نمی‌شد. بیت «6»:
باز گرسنه چشم، بدور عدالتش‌گنجشگ را به خانه چشم آشیان دهد از اقصای هزاره و «7» قندهار تا نهایت گرجستان و ایروان كه ممالك محروسه «8» بود، تجار تنها تردد می‌نمودند و خوف و دغدغه و بیمی نداشتند. و هم در روز جمعه «9» هفتدهم شهر جمادی الاول سنه مذكوره، میرزا مخدوم شریفی كه باعث هزار گونه فتنه و فساد بود و «10» به مؤدای «11» حقیقت انتهای (لا تحیق المكر السئی الاباهله) «12»، مغضوب شده به قید و حبس گرفتار گشت. و هم در این روز اردوغدی خلیفه تكلو كه میر ورامین بود، و علیخان بیك تركمان داروغه دفترخانه همایون گرفتار شده مقید گشتند و ایشان را به قلعه فرستادند.
و در روز چهارشنبه دوازدهم شهر رجب سنه مذكوره شاه عالم‌پناه را پسری شد. چون مقرر بود كه همیشه دیوان خواجه حافظ شیرازی با آن «13» شاه عالی می‌گردانیدند، بعد از تفأل به دیوان خواجه، شاهزاده را ابو الفوارس شجاع الدین محمد نام نهادند. و در روز جمعه بیستم ماه شعبان سنه مذكوره للگی «14» را به ولی سلطان قلخانچی اغلی ذو القدر حاكم شیراز داده، وی جشن عظیم «15» ترتیب داده، جمیع امرا و اركان دولت را طلب كرده، نغمه عود و چنگ از مطربان خوش آهنگ بلند شد. نظم «16»:
همه مطربان چست و شیرین زبان‌به نغمه شكر ریخته از بنان «17»
دف از دست مطرب شده كامیاب‌مهی بود در پنجه آفتاب
بتان شكر «18»لب ترنم سرای‌جهان پر شكر بود سر تا بپای
عجب مجلسی چون بهشت برین‌می و «19»ساغرش كاس ماء معین شاه جهان نیز بدان مجلس بهشت مانند تشریف آورده بر مسند دولت متمكن گشت.
شعر: «20»
______________________________
(1)- ب، م: مناصب و صدارت
(2)- ب، م، ن: «آنكه فقیر» ندارد
(3)- ن: معضوب
(4)- م، ن: «و» ندارد
(5)- م: دانای
(6)- ب، م: ندارد
(7)- م: «و» ندارد
(8)- م: محروسه تجار تنها تردد می‌نمودند. ن: محروسه تجار تردد می‌نمودند
(9)- ب، م، ن: ندارد
(10)- م، ن: «بود و» ندارد
(11)- ن: معضوب شده
(12)- م: بین الهلالین محو شده
(13)- ب، م، ن: به آن
(14)- م: ملكی
(15)- ب، م: عظیمی
(16)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(17)- ن: نیان
(18)- ن: شكرخند
(19)- م، ن: «و» ندارد
(20)- ب، ن: بیت. م: ندارد
ص: 650 برآمد سلیمان اقلیم گیرچو خورشید بر مسند دلپذیر [483]
سراپرده‌اش غیرت آسمان‌به او اطلس آسمان توأمان
پری پیكران از طریق ادب‌ز گفتار بربسته چون غنچه لب
صنوبر قدان هر طرف جلوه‌گرز كاكل همه فتنه را كرده سر ولی سلطان پیشكش «1» زیاد از حد، از شتر و اسب و زر و قماش و سایر نفایس كه در سر كار او بود تمامی را به نظر اشرف درآورده، گذرانید «2» و آن شب تا صباح به عیش و كامرانی مجلس گذران بود. چون شاه عالمیان را «3» خاطر از ممر «4» فرزند و وراثت سلطنت جمع «5» گشت، اراده خاطر عاطر فیض مآثر «6» بدان تعلق گرفت كه برادر بزرگتر خود، كه در دار السلطنه شیراز است، با سه پسر كه همراه وی بود، سلطان حمزه میرزا و ابو طالب میرزا و طهماسب و «7» برادر بزرگتر ایشان شاهزاده حسن میرزا كه در طهران می‌بود تمامی را قصد نماید «8». اما غافل از مضمون این معنی كه، مصرع «9»: «بیرون ز اراده تو چیز «10» دگر است»؛ قورچی به قصد این امر «11» تعیین كرده، احكام نوشت كه به شیراز فرستند «12» و شاهزاده سلطان حسن میرزا كه در زمان جد جمجاه والی «13» مازندران بود، چون خبر سلطنت شاه اسمعیل را شنید احرام درگاه وی بسته متوجه شد. شاه جمجاه كه «14» از آمدن وی واقف گشت «15»، مقرر نمود كه در طهران توقف كرده پیشتر نیاید. آنگاه علیقلی سلطان تركمان را با جمعی از سفاكان به صوب طهران ارسال نمود كه «16» شاهزاده سلطان حسن «17» میرزا را قصد نمایند. علیقلی سلطان تركمان به سرعت «18» روانه شده «19»، بی‌گمان به طهران داخل شد و در روز دوشنبه بیست و یكم شهر جمادی الاول سنه مذكوره به اتفاق علی خلیفه قاجار كه حاكم آن ولایت بود، به قصد شاهزاده نامدار مبادرت نموده، شاهزاده خنجری بر علی خلیفه انداخته «20»، بعد از آن به قتل رسید و در مزار امامزاده بزرگوار «21» زید- علیه التحیة و السلام- كه در شهر بند آنجا واقع است مدفون شد. عمرش هجده سال، والده‌اش فرخنده خانم دختر زاده نواب غفران پناهی قاضی جهان حسنی «22» است. شاهزاده به غایت صاحب جمال بود و شاه جنت مكان به او توجه بسیار داشتند.
و هم در آن زمان شاه عالمیان منصب بیگلربیگی «23» خراسان و ایالت دار السلطنه هرات را به میرزاده اعظم ركن الدولة القاهره، علیقلی خان شاملو كه از نبایر دورمش «24» خان بود
______________________________
(1)- ب، م: پیشكشی زیاده
(2)- م: گذرانیدند
(3)- ب، م: «را» ندارد
(4)- ن: لله و فرزند جمع گشت
(5)- م: جمیع
(6)- م: «مآثر» ندارد
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- م: نمایند و
(9)- م: ندارد
(10)- م: چیزی
(11)- م: امرا
(12)- ب، م: فرستند شاهزاده
(13)- م: كه از آمدن والی
(14)- م، ن: «كه» ندارد
(15)- ن: شد
(16)- م: «كه» ندارد
(17)- ب، ن: حسین
(18)- ن: به سرعت تمام
(19)- ب، ن: شد
(20)- ب، م، ن: انداخت
(21)- ب: بزرگو
(22)- ن: حسینی
(23)- ب: بگلربیگی
(24)- ن: دورمیش
ص: 651
شفقت فرمودند، و وی را لله شاهزاده ظفرلوا سلطان عباس میرزا ساخته، او را روانه هرات گردانیدند و همشیره خود را- شاهزاده زینب بیگم كه بهترین بنات شاهی بودند- وی «1» را در حباله نكاح او در آورد در احكام وی علیقلی خان گوركان نوشتند و تمامی لشكر و ایل شاملو را ملازم وی «2» گردانیده، او را با جنود بسیار و سامان بی‌شمار به آن دیار فرستادند «3».
و هم در آن اوان منهیان دولت عرض كردند كه ابو الخان ازبك با «4» برادران كه گمراهان راه ضلالت و سرگشتگان «5» بادیه جهالت‌اند، پای از حد خود بیرون نهاده «6»، نواحی نیشابور را تاخته‌اند، و فوجی از آن برگشته «7» روزگاران «8» كه قوت طامعه ایشان به حركت در آمده «9» لوای استیلا «10» به حوالی ده سرخ كه ما بین نیشابور و مشهد [484] مقدس [است] برافراخته‌اند.
حسین بیك ولد سوندك افشار قورچی‌باشی سابق «11» كه وی قورچی‌باشی قورچیان مشهد مقدس معلی بود، در همان موضع بدیشان رسیده، بعون عنایت ربانی قرب صد نفر از آن قوم بی‌هنر «12» را مجروح گردانیده، رؤس «13» ایشان را به درگاه عالم‌پناه فرستادند. «14»
و هم در روز سه‌شنبه پنجم ماه رجب، ایلچیان نظام الملك والی دكن به دار السلطنه قزوین آمدند و به رسم پیشكش نقود بسیار و قماش بی‌شمار آوردند، و از جانب پادشاه خود مضامین این ابیات به مسامع عز و جلال آن ستوده صفات رسانیدند. شعر «15»:
كه هستم به صدق و نیاز تمام‌مقیمان آن آستان را غلام
ز مهرت سرم گر شود خاك راه‌نروید ازو غیر مهر گیاه
فلك گر كند پیكرم را غبار «16»به دربان لطف تو گیرم قرار
گلی كز گلم سر زند سال و ماه‌ازو بردمد بوی احسان شاه «17» و هم در آن «18» اوان مرتضی قلی سلطان را كه حاكم ولایت مشهد مقدسه «19» منوره نموده بودند، نعش مبارك شاه جمجاه همراه نموده «20» او را مرخص ساختند. وی با لشكر «21» بی‌كران از پرناك و تركمان، متوجه خراسان شد.
و هم در شب جمعه بیست و چهارم شهر شعبان سنه مذكوره، ذوذتابه مهیب در برج قوس از جانب مغرب طالع شد و شب به شب از كنار افق ارتفاع می‌یافت و به نظر به طریق گیسودار می‌آمد «22».
______________________________
(1)- ن: «وی» ندارد
(2)- ب، ن: «وی» ندارد
(3)- ن: فرستاد
(4)- م، ن: كه بهادران و گمراهان
(5)- م، ن: سرگشتگان جهالت‌اند
(6)- م، ن: نهاده‌اند و
(7)- ن: برگشته‌اند م: برگشته و
(8)- ب، م: روزگارانی كه. ن: روزگاران و
(9)- م: آمده و
(10)- ب: استیلای
(11)- م، ن: قورچیان مشهد مقدس بوده
(12)- ب، م، ن: بل هزار مجروح
(13)- م: رداس
(14)- ب، م، ن: فرستند
(15)- ن: بیت .. ب، م: ندارد
(16)- م: عیار
(17)- ن: بیت را ندارد
(18)- ن: درین
(19)- ن: مقدس
(20)- م، ن: نموده بودند
(21)- ن: لشگری
(22)- م: می‌آید
ص: 652
و هم «1» در شهر شعبان، شاه اسكندرشان، در باغ سعادت‌آباد جشنی «2» عظیم «3» و طوی بزرگی نمودند كه هیچ كس از پیران سال دیده مثل آن یاد نداشتند. چون بعد از رحلت شاهزاده جنت انتما، ابو البقا «4» سلطان ابراهیم میرزا، شاه «5» سپهر والامهر را به شمخال سلطان چركس داده كاشان را به تیول او مقرر كردند، و در مقام تربیت او بودند. باعثش آنكه شاهزاده مظلوم «6» سلطان سلیمان میرزا را «7» به قتل آورده بود، صبیه وی را جهت ابو تراب سلطان نبیره چایان سلطان استاجلو كه او را نیز علی‌رغم محمدی سلطان تخماق پیش كشیده در مقام رعایت او بود «8»، خواستگاری نمود «9» و طوی مذكوره در باغ سعادت‌آباد واقع شد.
سابقا گذشت كه بعضی از شاهزاده‌های كامكار كه در نهایت بلاد و امصار بودند، و از اردوی معلی تا ایشان خیلی راه بود «10»، توقفی در اجرای حكمی كه بر ایشان صادر شده بود واقع گشت، و علیقلی خان شاملو كه به دار السلطنه هرات رفت، بعد از تشرف «11» به شرف پایبوس «12» اختر برج سلطنت و كامكاری، شاهزاده عباس میرزا، خلاف حكم شاه زمان به عمل آورد و قورچی «13» كه به شیراز رفته بود، به مرتبه‌ای عرصه زندگانی را به شاه جمجاه سلطان محمد پادشاه «14» و شاهزاده‌ها «15» و والده ایشان تنگ نموده بود كه احدی از ملازمان و خدمه ایشان را راه تردد و آمد شد «16» نبود و ایشان دست از حیات خود شسته همگی مترصد خبر دیگری «17» بودند. چون خالق قضا و قدر در اصل فطرت سلطنت را به نام نامی شاه سلطان محمد و خلف نامدارش شاهزاده سلطان عباس میرزا نامزد نموده بود «18»، [485] تدبیرات شاه اسمعیل و احكام او اثری ننمود. شعر «19»:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای‌نبرد رگی تا نخواهد خدای آنگاه از این اراده‌ها و اراده دیگر سودا و وسواس برو غلبه نموده كه بواسطه مصلحت زمان و تألیف قلب دشمنان چند روزی لعن ملاعین را برطرف سازد، برو مبارك و میمون نیفتاد «20» و قطع صله رحم بنیادش را كند. در روز یكشنبه سیزدهم شهر رمضان «21» سنه مذكوره بی‌مقدمه بیماری ناگهان و بی‌گمان درگذشت.
مجملی از تفضیل این واقعه نازله آنكه در شب روز مذكور بر كمیت خوشخرام
______________________________
(1)- ب، م: هم شهر
(2)- ب، م، ن: جشن
(3)- ب، م: عظیمی
(4)- م: ابوالقا
(5)- ن: شاهزاده
(6)- م، ن: «مظلوم» ندارد
(7)- ب، م: «را» ندارد
(8)- ب، م: بود و
(9)- م: نموده طوی. ن: نمود طوی
(10)- ب، م: بود و
(11)- ب، م: تشریف
(12)- ب، م،: پابوس
(13)- م: قوری
(14)- ب م: پاشا
(15)- م: شاهزادها
(16)- ب: آمد و شد
(17)- ب، م، ن: دیگر
(18)- ب، م، ن: بودند
(19)- ن: بیت. م: ندارد
(20)- م: باد. ن: نبود
(21) م: رمضان المبارك
ص: 653
سوار شده با حسن «1» بیك حلواچی «2» اغلی كه منظور «3» وی بود (در كوچه و بازار و كاروانسراها سیر می‌كرد، تریاك و فلونیای بیشتری تناول فرموده بود «4») و بر «5» بالای اشربه و میوه، وقت «6» سحر كه به دولتخانه آمدند و در منازلی كه جهت حسن بیك ترتیب داده بودند و اول دفترخانه همایون بود ساكن گشته استراحت نمودند. در آن اثنا علامات «7» موت بر وی ظاهر شده، از قضای «8» دیوان آسمانی «9» نشان عزل حیات فانی بر طغرای (هو «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ» «10» و مضمون «إِنَّكَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» «11») «12» مصحوب ایلچی بدو رسید و سلطنت عالم را به بی‌پروایی و تعشق نامردی بباد فنا داد. نظم «13»:
اگرچه یقین است ازین خانه رحلت‌و لیكن نبود این كسی را گمانی
جهان بی‌ثبات است و «14»تا بوده دایم‌چنین بود آری سرایی است فانی آخر این روز حكما و امرا و وزرا از این قضیه آگاهی یافته، چون در آن منزلی كه وی «15» در آن خوابیده بود گشوده رفتند كار وی از دست رفته بود. شب «16» این خبر در میان «17» مردم انتشار پیدا كرد. تا صباح دوشنبه چهاردهم، امرا و وزرا و مقربان بارگاه اجتماع نموده وی را در دولتخانه غسل داده «18»، كفن نمودند و به طریقی «19» كه سایر شاهزاده‌ها «20» را حمالان نقل آستانه امامزاده واجب الاحترام شاهزاده حسین (علیه و آبائه التحیة و الثناء) «21» نموده بودند، به همان دستور او را با «22» آن همه «23» شوكت و عظمت بردند و در جنب شاهزاده‌ها دفن نمودند ( «و لله سبحانه و تعالی العظیم و القدرة و الملك و الكبریاء») «24»، «بقا بقای خدایست و ملك ملك خدای». و در باب تاریخ وی گفته‌اند:
شده «25»تاریخ فوت شاه جهان«طلب از خون ناحق طفلان» «26» از اتفاقات عجیبه آنكه شاه اسمعیل دو روز قبل از آنكه نعش مبارك شاه جنت «27» مكان بدان آستان عرش نشان رسیده مدفون گردد وی در قزوین به خاك رفت.
______________________________
(1)- ب، م: حسین
(2)- ن: تواچی. ب، م: طواچی
(3)- ب، م: منصور
(4)- ن: بین الهلالین ندارد
(5)- ن: در
(6)- ن: طعام تناول نمود
(7)- م: علامت
(8)- ب، م، ن: قضایای
(9)- م: آسمای
(10)- سوره 67 آیه 2
(11)- سوره 39 آیه 30
(12)- بین الهلالین در متن «م» و «ن» نیست
(13)- م، ن: ندارد
(14)- ب، ن: «و» ندارد
(15)- ب، ن: «وی» ندارد
(16)- م، ن: «شب این» ندارد
(17)- ب، ن: در میانه
(18)- ب، م، ن: دادند و
(19)- ب، م، ن: به طریق سایر
(20)- ب، م: شاهزادها كه حمالان. ن: شاهزادها حمالان
(21)- ن: بین الهلالین ندارد
(22)- ب، م، ن: به آن
(23)- ن: «همه» ندارد
(24)- ن: بین الهلالین ندارد. این عبارت در متن م خوانا نیست.
(25)- مز: شاه
(26)- نسخه «ن» ناخوانا است
(27)- م: خبت بدان. ن: خبت آستان
ص: 654
ایام عمرش چهل و نه سال، مدت سلطنتش یكسال و نیم «1» و بیست و دو روز. از او یك پسر ابو الفوارس شاه شجاع و سه دختر ماند. صبیه بزرگش كه از صبیه شاه غفران پناه شاه نعمت- اللّه باقی «2» و خانش خانم همشیره شاه جنت مكانی به وجود «3» آمده قبل از رفتن قلعه‌وان، شاهزاده الحال در حباله خلف السادات و النقبا امیر برهانا الدین شاه خلیل اللّه است و دو صبیه دیگر كه از كنیزان حاصل شده‌اند.
شاه «4» اسمعیل در عدالت و رعیت پروری و سخا و كرم گستری عدیل «5» خود نداشت. «6» در ایام سلطنت [486] او باز در هواداری كبوتر در پرواز آمد و از ترس سیاست او سیمرغ فتنه در پس كوه قاف اعتكاف «7» عزلت و انزوا اختیار كرد و شیر بسان جغد از ممعوره عالم روی به خرابه‌ها نهاد «8». آن حضرت در امامت جمعه و جماعات «9» و احكام صیام و صلوة «10» و استدامت امر به معروف و نهی منكرات «11» و رفع «12» بدع و مناهی «13» ید بیضا نمود. چه استقامت امور «14» مملكت بی‌استحكام قواعد شریعت صورت نمی‌بندد و نظام اعمال دولت بی‌قوام اعمال ملت میسر نمی‌شود، «15» چنانچه كلام معجز نظام سید انام، علیه افضل الصلوة و السلام مشعر بر آنست «الملك و «16» الدین توأمان». نظم: «17»
تأویل توأمان چه بود غیر از آنكه ملك‌آنرا دهد خدای كه دین را شعار كرد و تعظیم علمای اسلام كه حافظان ممالك ملت احمدی و حارثان «18» مسالك شریعت محمدی‌اند،
بیت «19»:
بر منهج گفتار رسول مدنی«من اكرم عالما فقد اكرمنی»، به تقدیم می‌رسانید و لشگریان را كه استقامت كارخانه سلطنت «20» به وسیله كوشش و جانسپاری ایشان مقرر است، مسرور نگاه داشت. سخا و بذل گشاده عین المالی كه در نظر مردم چون مردمك عین نور چشم می‌افزود، صرف جنود ظفر شعار «21» كرد. مرسوم و «22» مواجب قورچیان كه مدت چهارده سال در ذمه همت شاه جنت مكان مانده بود، شفقت فرمود. چنانچه مرد مجهولی صد تومان و «23» دویست تومان گرفت «24». بعضی وجوهات كه تعلق به حضرت «25» صاحب العصر و الزمان خلیفة- الرحمن علیه صلوات من اللّه المنان داشت به سادات عالی درجات ممالك محروسه خصوصا سادات «26» عظام
______________________________
(1)- ن: نیم است و دو روز
(2)- م، ن: ثانی
(3)- ب، م: بود آمده
(4)- م: شا
(5)- ن: نظیر
(6)- م، ن: نداشت و
(7)- ب: ندارد
(8)- ن: نهاد و
(9)- م، ن: جماعت
(10)- ب، م: صلوات
(11)- ن: منكر
(12)- ن: دفع بدفع مبادم. ب: دفع بدع
(13)- م: منادی
(14)- م: «امور» ندارد.
(15)- م، ن: نمی‌شد
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ن: بیت. م: ندارد
(18)- م، ن: جاریان
(19)- ب، م: ندارد
(20)- ن: سلاطین
(21)- ب: سعاد
(22)- ن: «و» ندارد
(23)- م، ن: «و» ندارد
(24)- م، ن: گرفت و
(25)- ن: به صاحب الزمان داشت به سادات عالی درجات ممالك محروسه
(26)- ب، م: دات
ص: 655
انجویه «1» شفقت فرمودند. جهانیان كرم حاتم و عدل انوشیروان «2» در برابر عطایای «3» او بر طاق نسیان نهادند «4». ریاض دین محمدی و نسایم ملت احمدی یوما فیوما تضاعف «5» گرفته، تازه و خرم‌تر گشت. رعایا از ظلمات به سرچشمه حیات خضروار رسیدند و خلایق در كنف امن و امان آرمیدند. نظم: «6»
آرام یافت در حرم انس وحش و «7»طیرآسوده گشت در كنف عدل «8» انس و جان
گردون فرو گشاد كمر از میان تیغ‌ایام برگرفت زه از گردن كمان وی در ابتدای حال تعلیم از مرحومی میر زین العابدین اجل استرآبادی گرفته، از طالب علمی وقوف داشتند و نستعلیق را خوب می‌نوشتند. دماغ كتابت بسیار داشتند و در نقاشی و طراحی و نقشبندی و طرح عمارت سلیقه تمام داشتند و در آن فن قرین خود نداشتند. شعر «9» را بسیار نیك می‌فرمودند. تخلص «عادلی «10»» می‌نمودند. این غزل را در ایام سلطنت در دار السلطنه قزوین فرمودند. غزل «11»:
تا به قزوین آمدم آسایش جانم نمانددردمند غم شدم امید درمانم نماند
بس كه بر یاد رخ همصحبتان بگریستم‌اشك خونین قطره‌ای در چشم گریانم نماند
از ضعیفی همچو تاری شد تنم در پیرهن‌غیر دست محنت و غم در گریبانم نماند
در غم یوسف رخی از بس كه خون بگریستم‌روشنائی در نظر چون پیر كنعانم نماند
«عادلی» از من مجو آیین «12»رسم و اختیار [487]كار عقل از دست رفت و دل بفرمانم نماند قبل از قلعه و ایامی كه در قلعه بودند اشعار بسیار گفته‌اند. خصوصا قصیده‌ای در شرح احوال خود گفته، به شاه جنت مكان فرستاده‌اند. «13» ایراد آنها در «مجمع الشعرا» شده، اما با وجود این حالات بواسطه خاصیت مداومت تریاك هیچ برو اعتماد نبود.

در «14» شرح بقیه ایام كه بعد از رحلت آن اعلیحضرت سانح شده‌

چون همگنان از سلطنت شاه اسمعیل راضی نبودند، بعد از گذشتن «15» او، در دار السلطنه قزوین و سایر بلاد و امصار فتنه و حادثه‌ای روی ننمود «16» و مردم همه خوشحال و فارغ بال متردد بودند. تبرائیان «17» سر از خانها بیرون كرده به انتقام چند روزه كه بر ایشان گذشته بود درآمدند
______________________________
(1)- ن: «انجویه» ندارد
(2)- ب: انوشیروان را. م: نوشیروان را
(3)- ب، ن: عطای
(4)- م، ن: نهاده‌اند.
(5)- ب، م، ن: تضاعیف
(6)- ن: بیت. م: ندارد
(7)- ب، م: «و» ندارد
(8)- ب: عدل و
(9)- م: و شعرا
(10)- م: عالی
(11)- م: ندارد
(12)- ب، م: آیین مراسم. ن: آیین برسم
(13)- م، ن: فرستادند
(14)- ب: سیاق كلام در شرح بقیه ایام كه بعد از رحلت آن عالیحضرت سانح شده. م، ن: عنوان ناخوانا است
(15)- م، ن: كشتن
(16)- ب، م، ن: نمود
(17)- م، ن: بنابران
ص: 656
و اراده نمودند كه میرزا مخدوم شریفی را كه محبوس بود «1» وی را به میدان اسب شاهی آورده به قتل رسانند «2». او به حمایت ملازمان شاهزاده پریخان خانم از دست آن جماعت رهایی یافته به بلاد روم گریخت «3». در روز سه‌شنبه پانزدهم ماه مذكور سنه مزبوره تمامی اركان دولت ارجمند و امرای سعادتمند كه در آن اوان در پایه «4» سریر خلافت مصیر بودند، مثل امیر خان موسیلو و پیره «5» محمد خان استاجلو و قلی سلطان «6» قورچی باشی افشار و محمدی «7» خان تخماق استاجلو و ولی سلطان قلخانچی «8» اغلی و شمخال سلطان و دیگر امرا و اعیان در میدان اسب شاهی جمعیت نموده- چون بعد از رحلت شاه جمجاه میانه امرا و اویماقات انواع مخالفت روی نموده «9» بود «10»، چنانچه قبل ازین سمت تحریر یافت «11»- آن جماعت اول به تصفیه بواطن یكدیگر كوشیده، زنگ مخالفت را از مرآت ضمایر به صیقل موافقت زدوده، قسم یاد نمودند «12» كه من بعد به هیچ وجه با یكدیگر نزاع و جدال ننموده گذشته‌ها را كان لم یكن انگا [رند] و بدانچه صلاح دین و دولت در آن باشد و امرا و ریش سفیدان مصلحت در آن دانند به عمل آورند واحدی خلاف آن جایز ندارد. «13» بعد از آن به اتفاق آصف زمان میرزا سلمان به خدمت شاهزاده پریخان خانم رفته در باب «14» سلطنت و پادشاهی اندیشه نمایند. «15»
بعضی امرا كه نهال دولت ایشان از جویبار تربیت شاه اسمعیل نشو و «16» نما یافته بود، مثل ولی سلطان حاكم شیراز، صلاح در آن دیدند كه شاه شجاع خلف او را پادشاه نمایند و سكه «17» و خطبه به نام او كرده زمام مهام ممالك در قبضه اقتدار نواب خانم باشد. بعضی قبول این معنی ننموده، رد «18» فرمودند كه شاه شجاع طفل یكساله است، از سلطنت او چه خیزد. چون این خبر به اطراف و اكناف عالم رسد كه از اولاد شاه غفران جاه كسی نمانده، مدار برد ختری است كه سپهدار لشگر قزلباش است، هر آینه «19» فتنه و آشوب در ممالك به ظهور پیوندد «20». نواب كامكار سلطان محمد میرزا كه پسر بزرگ شاه جمجاه است، اگرچه در باصره وی اندك ضعفی واقع است، اما «21» پسران نامدار دارد كه در اندك فرصتی هر یك از ایشان در میدان سلطنت شاهسواری‌اند بی‌مانند «22». او به پادشاهی اولی است. بعضی رد این سخن نموده «23» از سلطنت [488] شاهزاده سلطان «24» حمزه میرزا پسر بزرگتر آن حضرت كه در آن زمان یازده ساله بود سخن گفتند «25» و جمعی دیگر كه شاهزاده «26» عباس
______________________________
(1)- از متن «ن» اضافه شد
(2)- مز، م: رسانید
(3)- ب، م، ن: گریخت و
(4)- ب، م، ن: در سریر خلافت
(5)- ب: پره
(6)- م، ن: علی قلی سلطان
(7)- م، ن: محمد خان
(8)- ب، م، ن: قلخانی
(9)- ن: نمود
(10)- م: ندارد
(11)- ب، م، ن: یافته
(12)- م: نمود
(13)- ب، م، ن: ندارد و
(14)- ب، م، ن: «باب» ندارد
(15)- ب، م: نمایند و. ن: نمود و
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ب: سطه
(18)- ب، م، ن: «رد» ندارد
(19)- ب، م، ن: هرگاه
(20)- ن: نه پیوندد
(21)- م: «اما» ندارد
(22)- ن: «مانند» ندارد
(23)- ن: نمودند
(24)- ب، م: «سلطان» ندارد
(25)- ب، م، ن: «سخن گفتند» ندارد
(26)- ب: شاهر
ص: 657
میرزا را صاحب اقبال می‌دانستند و در آن وقت نه ساله بود و حسب الفرمان شاه جنت مكان صاحب خراسان بود رضا می‌دادند.
چون مشیت ازلی و تقدیر لم یزلی بمؤدای «1» «تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ ... تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ» «2»:
از قسمت بندگی و شاهی‌دولت تو دهی بهر كه خواهی «3»، به پادشاهی شاه سلطان محمد تعلق گرفته بود، قبل از آنكه در مجلس امرای عظام معامله سلطنت را قرار دهند، جمعی كثیر از قورچیان و مقربان مثل علی بیك ذو القدر ولد محمد جان آقا كه نسبت بدان حضرت خدمات لایقه به تقدیم رسانیده بود و بدان جهت شاه اسمعیل بدو بی‌التفات شده بود، با اتباع خود متوجه «4» شیراز گشت و در همان شب اسكندر بیك قورجی شاملو متوجه شده، اول وی مژده سلطنت را رسانید «5» و به «خوش خبرخان» موسوم گشت و به مرتبه امارت سرافراز شد و علی بیك ذوالقدر بعد از استعساد به شرف ملازمت، ایالت «6» دار الملك شیراز بدو مفوض شد و مرتبه خانی یافت.
چون مجموع لشگر در پادشاهی آن «7» حضرت یكجهت شدند، امرای عظام «8» تمامی قورچیان و ایشك آقاسیان و عمله و «9» فعله بیوتات را «10» به رفتن شیراز مرخص ساختند و روز به روز فوج فوج از ترك و تاجیك و از مردم دور و نزدیك از اطراف و جوانب به استقبال موكب جلال می‌شتافتند و نواب پریخان خانم در دار السلطنه قزوین كه مقر «11» سلطنت است، كمال استیلا «12» یافته هر صباح تا رواح امرا و اركان دولت به ملازمت او شتافته به لوازم ممالك داری قیام می‌نمودند و از بقایای «13» قزوین و محال قریبه «14» مدد خرج به لشكر داده، امرا به اتفاق در بروات و احكام مهر می‌فرمودند و میرزا سلمان چون در زمان شاه اسمعیل سخنان نفاق‌آمیز نسبت به نواب خانم به عرض «15» رسانیده بود و آنچه از شاه اسمعیل نسبت به نواب خانم به ظهور آمده بود از تحریك وی بود، «16» در این وقت كه خانم ملكه زمان گشت، وی اندیشه ناك «17» شد و به ملاحظه و احتیاط تمام بسر می‌برد. تا آنكه نواب خانم اظهار عداوت نمود «18». شمخال «19» سلطان خال خانم به قتل میرزا سلمان مبادرت نمود. مشار الیه چون از این مقدمه آگاهی یافت، فی الفور با معدودی چند راه فرار پیش گرفته متوجه شیراز شد. «20» جمعی از مردم شمخال تا به ساوه از عقب او شتافته، چون همه جا از «21» بیابان رفته بود «22» بدو نرسیده «23» بازگشتند. مشار الیه به
______________________________
(1)- م: ابتداء سلطنت پادشاهی السلطان الفقراء محمد خدابنده
(2)- سوره 3 آیه 26
(3)- م، ن: «بهر كه خواهی» ندارد
(4)- ب، م: متوجه شده به شیراز رفت
(5)- ب، م، ن: رسانیده
(6)- ب، م: ایالت و
(7)- م: «آن» ندارد
(8)- مز: عظامی
(9)- ن: «و» ندارد
(10)- ن: «را» ندارد
(11)- م: مقرر
(12)- ن: استقلال
(13)- م، ن: بقاء
(14)- ن: غریبه
(15)- ن: به ظهور آمده بود
(16)- ن: بوده
(17)- ن: اندیشناك
(18)- ن: نموده. م: «نمود» ندارد
(19)- م: و شمخال
(20)- ن: شدند
(21)- ب، م، ن: در
(22)- م: بودند
(23)- م: «بد» نرسیده
ص: 658
ایلغار تمام خود را به شیراز رسانیده به شرف عتبه بوسی «1» بندگان «2» اشرف سرافراز گردید «3» و در باب مهمات سلطنت و جهانبانی آنچه معروض می‌داشت و موافق تدبیر و رضای اشرف بود مستحسن می‌افتاد و در تنظیم و تنسیق مهام «4» سركار خاصه شریفه سعی و اهتمام تمام «5» بجای آورده، منظور نظر شفقت و عواطف خسروانه گردید، وزارت دیوان اعلی به همان دستور به رای زرین آن دبیر «6» [489] صاحب تدبیر مفوض گشت «7»، روز به روز شوكت و حشمت آن عالی منزلت سمت ارتفاع و اعتلا پذیرفت.
القصه چون تخت شاهنشاهی به وجود فرخنده ورود آن شاه عالیجاه زیب و زینت یافت، سكه زر و رؤس «8» منبر از اسم سامی و نام نامی آن اعلیحضرت مزین گردید، امرای «9» عالیشان و مقربان درگاه فلك آشیان كمر عبودیت و بندگی بر میان جان بسته، همگنان یكدل «10» و یك زبان به مراسم شكر گزاری قیام نمودند و زبان حال بدین مقال مترنم می‌ساختند «11». نظم: «12»
للّه الحمد كه آن نقش كه خاطر می‌خواست‌آخر آمد «13»ز پس پرده تقدیر پدید
خار هر كید كه بدخواه درین راه نهادخنجری گشت كه جز در جگر او نخلید جمعی كه در قلعه اصطخر محبوس بودند و در ایام سلطنت شاه اسمعیل «14» نجات نیافتند- «15» مثل خان احمد والی گیلان و شاهرخ خان ذوالقدر و محمد بیك ذوالقدر و قرابیك، ایشان را بیرون «16» آورده رعایتها فرمودند، و شاهرخ خان را منصب خانی داده، مهر به او شفقت فرمودند. و در روز هیجدهم شهر شوال سنه مذكوره اختیار ساعت نموده، از دار الملك شیراز بیرون آمده عنان عزیمت به جانب مقر سلطنت منعطف گردانیدند و نواب سپهر احتجاب بلقیس الزمانی مهد علیایی «17» فخر النسا بیگم كه حرم محترم آن اعلیحضرت بود و مادر شاهزاده عالم و عالمیان، زمام اختیار و قبضه اقتدار مهام خواص و عوام و كافه انام را به رای او منوط ساختند. جمیع «18» امرا و اعیان بعد از تشرف «19» به شرف سجده و پاپیوس «20» اشرف همایون و شاهزاده عالمیان سلطان حمزه میرزا، به شرف سجده آن در دریای عصمت و طهارت مشرف گشته، هیچ مهمی بی‌مشورت و صوابدید آن علیا حضرت فیصل نمی‌یافت. میر قوام الدین حسین شیرازی كه سابقا مستوفی ولی سلطان حاكم شیراز بود، «21» به وزارت نواب علیه عالیه منصوب گشتند. چون رایات نصرت آیات كه از فارس عازم عراق گشت بواسطه زمستان و كثرت برف و باران به آهستگی می‌فرمودند، آنگاه
______________________________
(1)- م: بوشی
(2)- ب: بنده‌گان. م: شده‌گان
(3)- م، ن: شد
(4)- م: مهمام
(5)- م: «تمام» ندارد
(6)- ب، ن، م: پیر
(7)- م: گشت و
(8)- ن: «و رؤس منبر» ندارد
(9)- م: و امراء
(10)- م، ن: همدل
(11)- ب، م، ن: می‌ساخت
(12)- بیت. م: ندارد
(13)- م، ن: اندر
(14)- ن: اسمعیل ثانی
(15)- ن: یافتند
(16)- ب: برون
(17)- ن: «مهد علیایی» ندارد
(18)- ب، م: جمعی. ن: و جمعی
(19)- ن: «بعد از تشرف» ندارد
(20)- ب، م، ن: پای‌بوس
(21)- ب، م، ن: بود و
ص: 659
موضع قومشه مضرب خیام سرادقات جاه و جلال گشته از دار السلطنه اصفهان تمامی سادات و اكابر و اعیان با تحف و پیشكش فراوان در آن منزل به شرف ملازمت اشرف سرافراز شدند، عنایت خسروانه شامل حال هر یك از آن جماعت فرموده «1» به نوازشات بی‌غایات «2» مفتخر گشتند «3». روز دیگر نزول اجلال به موضع مهریار نموده، بعد از آن داخل شهر گشتند [و به] دولتخانه كه موسوم به باغ نقش جهان است و در لطافت هوا و عمارت رشك باغات عالم است فرود آمده، آن منزل را رشك فردوس برین ساختند. «4» بعد از چند روز كه آنجا بسر بردند، عنان عزیمت به جانب كاشان از راه نطنز معطوف ساختند و روز یكشنبه «5» دهم شهر ذی قعده سنه مذكوره به ظاهر شهر مذكور نزول اجلال فرمودند.
اعیان آنجا [490] پیشكشها «6» كشیده از كاشان به جانب مدینة المؤمنین قم در حركت آمدند.
روز پنجشنبه چهاردهم ذی قعده، حیدر سلطان حاكم آنجا با سادات و اعیان استقبال موكب همایون نموده، شاه سكندرشان به شوكت هر چه تمامتر به شهر «7» داخل شده در دولتخانه آنجا نزول فرمودند «8» و نواب علیه عالیه سلطانم والده خود را- كه قرب چهل سال بود كه در قم ساكن شده بود- او را برداشته به دولتخانه بردند و «9» نهایت تعظیم و احترام او بجای آوردند و همچنان او را همراه به قزوین بردند. شاه عالم‌پناه ده روز در قم توقف فرموده، بعد از آن به زیارت آستانه «10» مقدسه منوره سمیه، سیدة النساء فی العالمین سرافراز گشته، وداع آن آستان «11» عرش نشان نموده، روز دوشنبه بیست و پنجم شهر مذكور متوجه قزوین گشتند. «12»
در «13» خطه قم حكم همایون به نفاذ «14» پیوست كه محمدی خان استاجلو باسپا خود محافظت خزانه عامره نماید «15» و نگذارد «16» كه احدی از جماعت تركمان «17» و چرا كسه «18» به محافظت خزانه مشغولی نمایند. از ورود «19» این حكم، امیر خان موسیلو با سپاه «20» بی‌كران از تكلو و تركمان جمع آورده به حمایت «21» شاهزاده پریخان خانم اراده نمود كه محمدی خان را از آن خدمت مانع آید «22». مشار الیه نیز به اتفاق ایالت‌پناه پیره «23» محمد خان استاجلو لشگر گران جمع آورده، آهنگ جدال و قتال نموده، «24» چند «25» روز از جانبین هر دو لشگر پرشور و شر مترصد جنگ می‌بودند. نواب «26» سیادت‌پناه مجتهد الزمانی میر سید حسین كه در دار السلطنه قزوین تشریف داشتند، جمعی از صلحا و ریش سفیدان به نزد
______________________________
(1)- ن: شده. م: ندارد
(2)- ن: «بی‌غایات» ندارد
(3)- ن: گشتند و
(4)- م، ن: می‌ساختند
(5)- ن: شنبه با
(6)- م: بار پیشكشها
(7)- م، ن: «به شهر» ندارد
(8)- ن: فرمودند و
(9)- ب، م: «و» ندارد
(10)- ن: آستانه منوره سیدة النساء سر افراز گشته
(11)- ب، م: آستانه
(12)- م، ن: «گشتند» ندارد
(13)- م: و در
(14)- ب، م: «به نفاذ» ندارد
(15)- ب، م، ن: نمایند
(16)- ب، م: نگذارند
(17)- ب: تركمانان
(18)- ن: «چرا كسه» ندارد
(19)- مز، ب: درد
(20)- م: سپا
(21)- ب، ن: به جانب
(22)- م، ن: آیند
(23)- ب: پره
(24)- ن: نمود. م: ندارد
(25)- ب، م، ن: هرچند
(26)- م، ن: «قواب سیادت‌پناه» ندارد
ص: 660
هر یك از امرای عالیشان فرستاده «1» نصیحت (و منع ایشان فرموده نایره خشم و غضب ایشان به آب موعظه و نصیحت) «2» فرو نشسته آخر به مصالحه قرار دادند. و مقرر گشت كه هیچكدام از خانان «3» خود بنفسه «4» متوجه كشیك خزانه عامره نشده، هر كدام معتمد و امینی مقرر دارند كه با جمعی «5» كثیر به خزانه عامره رفته به محافظت و محارست آنجا قیام نمایند.
چون از صدور این حكم رایحه بی‌شفقتی از جانب همایون نسبت به نواب خانم استشمام عالمیان می‌شد، شمخال سلطان به دغدغد افتاده به منزل نواب خانم كه در جنب دولتخانه مباركه بود آمده شروع در كشیك نمود و جماعت توپچیان و تفنگچیان از غلامان و صوفیان كه در آن شهر بودند بر سر خود جمع ساخته به حفظ و حراست نواب خانم اقدام می‌نمود.
چون این اخبار به اردوی همایون رسید، میرزا سلمان و جمعی از مقربان كه نسبت به نواب خانم غباری در خاطر داشتند، این اخبار را به طریق مخالفت و سركشی به سمع همایون رسانیدند و بعضی مقدمات خاطرنشان نواب علیه عالیه بیگم نمودند كه وی صبیه شاه غفران پناه و همشیره این پادشاه است و لشگر قزلباش با او در مقام اطاعت و متابعت. «6» تا او در حیات خواهد بود نواب بیگم را بهیچوجه در امور سلطنت دخلی نخواهد داد «7» و این مضمون را [491] كه وی اراده داشت كه شاه شجاع را به سلطنت بردارد معروض «8» داشتند. نواب علیه عالیه با میرزا سلمان همداستان «9» در دفع وی شدند و منتظر وقت و رسیدن به دار السلطنه قزوین می‌بودند. از قم چون به ساوه رسیدند، دو روز در آنجا توقف واقع شد و از آنجا متوجه كاروانسرای دانگ گشتند. در اثنای راه، امرای بزرگ مثل امیر خان و قلی سلطان قورچی باشی و پیره «10» محمد خان و دیگر امرا كه از قزوین استقبال نموده بودند به شرف پایبوس اشرف سرافراز گشته «11» مشمول عواطفات «12» شدند.
روز چهارشنبه چهارم شهر «13» ذی حجه سنه مذكوره كه نزول اجلال در شرف‌آباد واقع شد، شمخال سلطان همراه محافه نواب خانم به استقبال آمد. نواب خانم چون به حرم داخل شدند، در آخر همین روز «14» امر قضا نفاذ عز اصدار یافت كه امیر اصلان سلطان افشار مهم شمخال سلطان «15» را ساخته اموال و اسباب او «16» از وی باشد. مشار الیه امتثالا لامره الاعلی، او را به قتل آورد و «17» پسرانش ایدمور «18» خلیفه و خلیل بیك فرار نمودند. و هم درین شب مقرر گشت كه خلیل خان حاكم كوه گیلویه نواب خانم را به منزل خود برده، در آنجا رشته حیات او را «19» به مقراض اجل «20» قطع نماید.
______________________________
(1)- ن: فرستاد
(2)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(3)- م: خان. ن: خانه
(4)- م: به نفس
(5)- ب، ن: جمع
(6)- ن: متابعت درآمده
(7)- م، ن: بود
(8)- ب، م: و معروض
(9)- ب، م: همدستان
(10)- ب: پره
(11)- ب، م: گشتند
(12)- ب، ن، م: عواطف
(13)- م: «شهر» ندارد
(14)- م: «روز» ندارد
(15)- ب، م، ن: «سلطان» ندارد
(16)- ن: وی ازو باشد
(17)- م: «و» ندارد
(18)- ن: آمد
(19)- ن: «را» ندارد
(20)- ن: تیغ. م: ندارد
ص: 661

ذكر «1» جلوس شاه عالمپناه سلطان محمد پادشاه بر سریر سلطنت و كامرانی‌

چون اراده ملك قدیر «2» «دانا- الذی عز و علا»- بدین متعلق شده بود كه ستون ملك و سلطنت به ذات اقدس شاه ستاره سپاه قایم گردد، چند روزی كه شاه اسمعیل متقلد امور سلطنت شده بود، از اوضاع چنین مفهوم می‌شد «3» كه ایام وی را چندان ثباتی و بقایی نخواهد بود؛ چه همیشه از رفتن و گذشتن خود خبر می‌داد. شبی از شبها كه وی را قولنجی عظیم طاری «4» شده بود، به مقربان اظهار نمود كه بعد از من شاهزاده عباس میرزا «5» كه در خراسان است و می‌دانم كه نشاء از سلطنت با او هست و در طالع او پادشاهی ملاحظه كرده‌ام قایم مقام من او باشد و منشأ دفع برادران و قتل ایشان گویا كه قرار «6» سلطنت آن خسرو زمان بوده، حیث قال «اذا اراد اللّه «7» شیأ هیاء «8» اسبابه»: «9»
كسی كش رهبر است اقبال بی‌عیب‌رسد امداد او از عالم غیب
بود یارش چو تأئید الهی‌مهیا داردش اسباب شاهی چون «10» منجمان صادق و ستاره‌شناسان حاذق، اختیار ساعت سعدی جهت نزول اجلال بر تخت سلطنت و اقبال نموده بودند، شاه جمجاه در روز پنجشنبه «11» ذی حجه مذكوره به عظمت و شوكت هر چه تمامتر به دولتخانه مباركه داخل شده بر تخت دولت و جای پدر سپهر منزلت قرار گرفتند. شعرای روزگار در تاریخ سلطنت و جلوس آن اعلیحضرت «12» تاریخها فكر كردند «13» از آن جمله این ابیات ثبت افتاد. تاریخ «14»:
منت ایزد را كه بنشست از ره عز و شرف‌بر فراز مسند «15»شاهی شه انجم سپاه
خسرو صاحبقران سلطان محمد آنكه هست‌آستان عالیش شاهان [492] عالم را پناه
سال تاریخ جلوسش از خرد جستیم گفت«كاش می‌بود از ازل سلطانمحمد پادشاه» چون شاه «16» عالی تبار، آن دیار را به قدوم عدالت لزوم خود منور ساخت، جراحتهایی كه در زمان شاه اسمعیل بر دلهای همگنان بود همه را عنایت بی‌غایت همایون مرهم گشت. بیت «17»:
برآراست از عدل و داد آن دیارخدیو جم آیین عالم مدار
سزاوار احسان كسی را كه دیدسر قدر سودش به عرش مجید
______________________________
(1)- م: گفتار در بیان حكایات متفرقه كه نواب سكندرشان سلطان محمد و بعضی از امور نواب عالیه. ن جلوس ممنیت مانوس پادشاه كامیاب سلطان محمد میرزا و وقایعی كه در آن آغاز سال خجسته مال روی نمود
(2)- ن: قدیر عز و علا
(3)- م: می‌شود
(4)- م: تاری. ن: واقع
(5)- ب، م، ن: میرزا را
(6)- ب، م: مزار
(7)- ن: «اللّه» ندارد
(8)- ب: جاء. م: خوانا نیست
(9)- ب، ن: بیت
(10)- م: چو
(11)- ن: پنجشنبه نهم
(12)- ن: عالیحضرت
(13)- م، ن: كرده‌اند
(14)- م: ندارد
(15)- م: «مسند شاهی شه» ندارد
(16)- ب، م: «شاه» ندارد
(17)- ن: نظم. م: ندارد
ص: 662 بسی گشت پرگار گردون مداركه حق یافت در مركز خود قرار
درم را به دورش عیار دگرزمانش «1»گرفت اعتبار دگر
به دورش گذشت از ستم آسمان‌زمین خفته در مهد امن و امان
ز بس ایمنی عالم آباد كردكمان را ز بند زه آزاد كرد
به دوران او تیغ مصری علم‌چو یوسف گرفتار زندان غم
ز بی‌طعمگی خورده خون مرغ تیرچو سیمرغ در قاف تركش «2»اسیر سابقا مذكور گشت كه مقرر شده بود كه خلیل خان افشار نواب پریخان خانم را به منزل خود برد «3». چون ملازمان خان محفه خانم «4» را به جانب خیابان روان ساختند، مردم نواب خانم مبالغه داشتند كه محفه را به خانه خانم برند. در خلال این «5»، غوغایی میانه ملازمان بهم رسید «6» و كار به سرحد تفنگ و شمشیر رسید «7». نواب خانم ملازمان خود را منع نموده رضا به قضا داد و محفه خانم را «8» از راه به خانه خلیل خان برده، در شب نهم ذی حجه، شب مبارك «9» عرفه به عز شهادت فایز «10» گشت و جمیع اموال و اسباب او كه قریب به ده پانزده هزار تومان می‌شد، به جایزه، آن خدمت به مشار الیه عنایت شد «11» و نواب علیه عالیه بیگم در امور سلطنت و فرمان روایی ممالك ایران نافذ الامر و الفرمان گشته به نوعی شوكت آن علیا حضرت سمت ارتقا «12» پذیرفت كه هر صباح امرای عظام و خانان عالی‌مقام بنده‌وار به درگاه آن فلك اقتدار شتافته به لوازم عبودیت و بندگی «13» قیام می‌نمودند و در باب مهمات مملكت محروسه بدانچه حكم علیه صادر می‌شد «14» به جان و دل اطاعت و اذعان آن «15» نموده، احدی را یارای مخالفت رای آفتاب مآثر «16» وی نبود. آصف زمان میرزا سلمان نیز در منصب وزارت دیوان اعلی مطلق العنان «17» گشته، بر وجهی مورد شفقت و تربیت شاهانه و نواب علیه عالیه گشت كه مجموع امرا و اعیان لشگر قزلباش غاشیه بندگی «18» او را بر دوش می‌كشیدند و به هر جانب كه «19» قلم سحرنگار آن دبیر «20» پركار در حركت آمدی نتایج حسنه در لوازم مملكت دارای به ظهور پیوستی و بدانچه رای زرین و فكر متین اصابت آیین او اقتضا نمودی به صواب مقرون گشته صورت بستی «21». و منصب استیفای ممالك را به همان دستور به سیادت پناه امیر شاه غازی اصفهانی عنایت نمودند. وی نیز از كمال استقلال و رشد و كاردانی به مهم مذكور اقدام می‌نمود و «22» مهمات ملكی و مالی تمامی در قبضه اختیار و اقتدار وی بود.
چون «23» وكالت دیوان اعلی به شاهزاده قمرلقا سلطان حمزه میرزا مفوض شده بود، و «24» مهر وكالت
______________________________
(1)- ب، م: زبانش
(2)- م: كركس
(3)- م، ن: برده
(4)- ب، ن، م: «خانم» ندارد
(5)- ن: این حال
(6)- ن: رسیده
(7)- ن: رسیده
(8)- م: «را» ندارد
(9)- ب، م، ن: مباركه
(10)- ب، م: فایض
(11)- ن: شده
(12)- م، ن: ارتفاع
(13)- ب، ن: بنده‌گی
(14)- ب، م، ن: شود
(15)- ب، م، ن: او
(16)- مز: تاثیر
(17)- ن: مطلق الاقبال
(18)- ب، ن: بنده‌گی
(19)- ب: ندارد
(20)- ب، م، ن: و پرهیزكاران
(21)- م، ن: صورت نویسی
(22)- مز، م: «و» ندارد
(23)- ب، م: و چون
(24)- ب: «و» ندارد
ص: 663
جهت آن اعلیحضرت كه بر [493] ضمن احكام مطاعه «1» زند ترتیب یافته و اصفهان به تیول آن شاهزاده كامران مقرر گشته بود.
حسین بیك نبیره خواجه شجاع الدین شیرازی كه خالوی «2» نواب علیقلی خان گوركان شاملو بود- او را وزارت «3» نواب جهانبانی گیتی ستانی دادند و مولانا افضل منجم قزوینی «4» كه سابقا سمت خانه خواهی «5» نواب علیه عالیه «6» داشتند و نواب علیه عالیه قبل از آنكه به حرم محترم رود در منزل وی می «7» بودند و خدمات شایسته به تقدیم رسانیده بود «8»، در ملازمت نواب مهد علیایی تقرب تمام یافته، آنچنان صاحب دخل و مشورت «9» شده بود «10» كه هیچ مهمی بی‌رای و صوابدید او صورت نمی‌بست. و منصب صدارت را به نواب میر شمس الدین محمد خبیصی «11» كه از ولایات «12» كرمان بود، غایبانه مرحمت كرده، حكم اشرف دادند كه نواب مرتضی ممالك اسلام میر غیاث الدین محمد میرمیران به كس خود داده از عقب وی ببرد. «13» باعث بر صدارت وی آنكه در حینی كه شاه سكندرشان از دار السلطنه هرات به دار الملك شیراز می‌فرمودند «14»، سیادت و صدارت پناه مشار الیه به ملازمت اشرف رسیده خدمات پسندیده بجای آورده بودند. چون حالات و استعداد و قابلیت «15» و جامعیت نواب میر بر شاه بی‌نظیر ظاهر «16» شده، در آن اوان بر زبان الهام بیان گذرانیده بودند كه چون به خدمت شاه بابام می‌رسم، شرح حالات میرزا خاطرنشان نموده، منصب صدارت كه مناسب به احوال ایشان دارد می‌گیرم، «17» اتفاقا خود «18» به عمل نیامد صدارت خود بدان حضرت شفقت فرمودند «19» و منصب قضای عسكر را به نواب شاه مظفر الدین علی انجو كه از اعاظم سادات و «20» نقبا و اكابر شیراز است شفقت فرمودند. در ایامی كه شاه سكندر سپاه در شیراز بسر می‌بردند، مشار الیه خدمات پسندیده به تقدیم رسانیده «21» بودند و از محرمان و مخصوصان ایشان بودند، مقرر گشت كه تا آمدن صدارت پناه مشار الیه، وی رقم سیور غالات و مناصب شرعیه داده، مهر توقیع بر ضمن احكام همایون بزنند و مهمات شرعی و وقفی را موقوف نداشته، بگذارنند و مواجب قاضی عسكر كه تا در آن زمان سی تومان بود، به جهت خاطر وی به صد تومان قرار دادند و منصب انشا «22» را به خواجه ملك «23» محمد خواهرزاده خواجه اختیار «24» منشی هروی كه سبق «25» خدمت به نواب كامیاب داشت «26» مرحمت فرمودند
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- ن: ندارد
(3)- م: از وزارت
(4)- ب: قزوین
(5)- ن: خوانخواهی
(6)- ن: ندارد
(7)- م، ن: «می» ندارد
(8)- ب: بود و
(9)- ن: مشهور
(10)- م، ن: «بود» ندارد
(11)- ب: خیص. ن: ندارد
(12)- ب، م، ن: ولایت
(13)- ب، م، ن: برد
(14)- م، ن: می‌فرمود
(15)- ن: قابلیت میر
(16)- ن: شایع و ظاهر شده بر زبان
(17)- ب، م: می‌گردم
(18)- ب، ن: آن خود
(19)- ب: نمودند. ن: فرموده
(20)- م، ن: «و» ندارد
(21)- م: رسانید
(22)- ن: ایشان
(23)- ن: محمد ملك
(24)- ب، م، ن: اختیار الدین
(25)- ن: پیش خدمت
(26)- ن: بود
ص: 664
(و نظارت دفترخانه همایون را به دستور به میرزا هدایت اللّه دادند) «1» و نظارت بیوتات را نصفی به میرزا احمد كفرانی و نصفی به فتحی بیك گركیراق عنایت نمودند، و منصب مهرداری را به شاهرخ ذوالقدر عنایت فرموده، وزارت و ریش‌سفیدی و اختیار طایفه جلیل القدر ذو القدر را به نواب «2» میرزا لطف اللّه عنایت نمودند. و ولی سلطان ذو القدر حاكم سابق شیراز كه «3» از شاه سكندرپناه و نواب علیه عالیه شكایت به شاه اسمعیل نموده بود، ذو القدران كار او را ساخته، اسباب او را متصرف شدند. الكای گیلان به دستور به خان احمد شفقت شد شاهزاده مریم سلطان خانم همشیره (494) خود را به عقد نكاح «4» وی «5» درآورده، ایشان را رعایت بسیار نموده، پیر قلی بیك چاوشلو را لله نواب علیه نموده «6» ایشان را مرخص ساخته به گیلان فرستادند و ایالت الكای شكی به عیسی خان گرجی عنایت «7» فرمودند و سیماوون «8» ولد لواصات «9» والی و حاكم الكای گرجستان حصه «10» خود نموده، وی را مرخص گردانیدند و قزوین را به سلطان حسین خان پدر علیقلی خان شفقت كردند و ایالت طهران «11» به مسیب خان دادند و ورامین را به احمد سلطان یازر «12» عنایت كردند و سبزوار «13» به قباد سلطان قاجار دادند و ارش را به اردوغدی خلیفه تفویض نمودند و كاشان را به محمد سلطان تركمان داده، او را به منصب خانی و سمت مصاحبت سرافراز گردانیدند و دارایی دار السلطنه تبریز «14» به امیر خان موسیلو عنایت نمودند و نزاعی كه میانه استاجلو و تركمان در آن اوان بهم رسیده بودند، «15» صبیه «16» پیره محمدخان را كه در حباله شاه اسمعیل بود، به نكاح سلطان مراد ولد امیر خان درآورده، میانه آن «17» طوایف صلح و صفا بهم رسید «18» و حكومت دار الارشاد اردبیل «19» و طارم و خلخال به پیره «20» محمد خان استاجلو مرجوع شد و به دستور تولیت آن آستانه مقدسه را به نواب شاه ابوالولی انجو كه در زمان شاه جنت مكان متولی بود عنایت فرمودند. حكومت چخور سعد و «21» ایروان را به دستور به خلیل‌خان افشار دادند و وی از جانب نواب كامیاب به سمت پدری «22» شرف امتیاز داشت. و حكومت دارابجرد به شاه علی خلیفه ذو القدر به قاعده‌ای كه داشت مرحمت نمودند و خوی و سلماس را به حسین خان سلطان خنوسلو «23» سپردند. فولاد خلیفه شاملو را از حكومت همدان عزل فرموده «24»، تأمین به وی دادند. و همدان را به ولی سلطان تكلو ولد علی سلطان شرف الدین «25»
______________________________
(1)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(2)- ن: به میرزا
(3)- ن: ندارد
(4)- ب: و نكاح
(5)- ب، ن: او
(6)- م: نمود
(7)- ن: شفقت
(8)- مز: صمیون. ن: سماون
(9)- ب، م، ن: لواصات گرجی كه
(10)- ن: بود وی را مرخص گردانیدند
(11)- ن: طهران را
(12)- ب، بازر. ن: باز
(13)- ن: سبزوار را
(14)- ب، ن: تبریز را خلاصة التواریخ ج‌2 664 ذكر جلوس شاه عالمپناه سلطان محمد پادشاه بر سریر سلطنت و كامرانی ..... ص : 661
(15)- ن: «بودند» ندارد
(16)- ب: با صبیه
(17)- م، ن: «آن» ندارد
(18)- ب، ن: رسیده
(19)- ن: ارده‌بیل
(20)- ب: پره
(21)- ن: «و» ندارد
(22)- ن: پیروی
(23)- م: چنوسلو. ن: چنوسلو
(24)- مز، م: فرمودند. ن: فرمود
(25)- م، ن: شرف اعلی
ص: 665
اغلی مرحمت كردند و دارایی مشهد مقدس مزكی را به دستور به مرتضی قلی سلطان پرناك داده، احكام مطاعه جهت او فرستادند و ترشیز را به شاه علی سلطان افشار دادند. و تربت و زاوه «1» و محولات و باخرز را به مرشد قلی سلطان «2» چاوشلو ولد یكان شاهقلی مرحمت فرمودند، و اسفرائین را به برادر بزرگتر او «3» ابراهیم سلطان دادند و نیشابور را به محمود سلطان صوفی «4» اغلی عنایت كردند «5» و دامغان را به یادگار سلطان روملو دادند و استرآباد را به دستور به میرزا علی سلطان قاجار دادند و سمنان و دماوند و هزار جریب و هبلرود «6» را خاصه نواب علیه عالیه بیگم نمودند و قم را به دستور به حیدر سلطان تركمان «7» دادند. و ساوه و جربادقان «8» و آوه را به سلطان معصوم سلطان تركمان دادند و سلطانیه را به احمد قلی خلیفه، پسرزاده شاهقلی خلیفه مهردار ذو القدر دادند و داروغگی اصفهان را از جانب نواب «9» جهانبانی كامرانی گیتی‌ستانی «10» سلطان حمزه میرزا، به میر «11» حسین خان مازندرانی كه سمت خویشی به نواب علیه عالیه بیگم داشت دادند و حكومت مازندران را [494] به میر علیخان كه هم از اقربای وی بود مرحمت كردند و حكومت شروان را به دستور به ارس خان روملو دادند و دارایی گنجه و قراباغ را به امام قلی سلطان قاجار داده وی را خان گردانیدند.
و حكومت شوشتر «12» را به دستور به ایغوت سلطان چاوشلو عنایت نمودند «13». و دارایی فرح را به یكان بیك افشار دادند. و منصب قورچی‌باشی را به دستور به قلی «14» سلطان افشار داده وی را ركن السلطنه كردند. و الكای ابرقوه «15» و بوانات «16» به تیول او مقرر شد «17» و «18» چون یعقوب سلطان برادر وی- كه میر كرمان بود و در آن اوان رحلت نموده بود «19»، ولی «20» بیك افشار كه از بنی اعمام ایشان بود، و در آن اوان یوزباشی بود- به ایالت كرمان سرافراز شد و منصب یوزباشی را به ولد او بكتش «21» بیك شفقت كردند و حكومت اردستان را به قورخمس سلطان «22» شاملو عنایت فرمودند و سرخس و زور «23» آباد را به دستور به ابن «24» حسین خان ولد میر حسین سلطان تباد كانی «25» مشهدی تفویض نمودند و «26» دینور و كردستان را به دستور به سولاق حسین تكلو دادند و ساوخ- بلاغ را به شاهرخ خلیفه مهردار دادند و احكام استمالت به جهت نواب علیقلی خان گوركان شاملو فرستاده، خلعت از تاج و كمر مرصع عنایت فرمودند و به دستور دارایی آن «27» مملكت وللگی نواب شاهزاده ظفرانتما سلطان عباس میرزا بدو مفوض فرمودند و به دستور دارایی سیستان و قندهار
______________________________
(1)- ن: و محولات باخرز
(2)- ن: قلیخان
(3)- ن: «او» ندارد
(4)- ب، م: صفوی
(5)- ن: فرمودند
(6)- ن: هلبرود
(7)- م، ن: «تركمان» ندارد
(8)- ن: جریادقان را
(9)- م: ندارد
(10)- ب، م: گیتی‌ستان
(11)- ب، م، ن: پسر
(12)- ب، م، ن: شوشتر و دزفول را
(13)- ب، م، ن: فرمودند
(14)- م: علی قلی سلطان. ن: علی قلی خان
(15)- ب، م، ن: ابرقو
(16)- ب، م، ن- بیوتات
(17)- ب، م، ن: شده
(18)- ب، م: «و» ندارد
(19)- م، ن: «بود» ندارد
(20)- م: و ولی
(21)- ن: بكتاش
(22)- ب، م، ن: بیك سلطان
(23)- م، ن: روزآباد
(24)- ن: «این» ندارد
(25)- ن: مشهدی
(26)- ب، م: «و» ندارد
(27)- م: «آن» ندارد
ص: 666
را «1» به اولاد كرام شاهزاده مغفور سلطان حسین میرزا ولد غفران‌پناه بهرام میرزا عنایت نمودند. «2» چون «3» قبل از آن حمزه بیك شاملو از جانب ایشان به جهت مهمسازی به درگاه معلی نزد شاه اسمعیل آمده بود و تا آن وقت توقف داشت، نواب كامیاب خلاع فاخر جهت شاهزاده‌ها شفقت كرده، حكم استمالت بدین مضمون عنایت نمودند، و حمزه بیك متوجه قندهار شد:
«فرزندان اعز ارجمند كامكار عالیمقدار، نور حدقه سلطنت و شهریاری، مظفر حسین میرزا و رستم میرزا و سلطان ابو سعید میرزا و سلطان سنجر میرزا به وفور شفقت شاهانه شرف اختصاص یافته همگی توجه خاطر فیض مآثر به تربیت «4» و رعایت خود مصروف داشته «5» بدانند «6» كه، برادرم اسمعیل میرزا كه چند روزی به اغوا و فساد بعضی بر مسند سلطنت عاریتی قایم مقام شده، چون در اصل فطرت بد نهاده آمده بود، همیشه همت آن بی‌حمیت «7» به قطع صله ارحام و قلع و قمع اقوام مصروف بود، و اصلا مراعات جانب صله رحم ننموده «8» انواع آزار و قبایح از آن بی‌حمیت نسبت بدیشان واقع شد و والد «9» و اعمام و برادر ایشان را بی‌جهت به قتل آورد. با آنكه شفقت و علاقه نواب جنت مكانی را نسبت بدیشان ملاحظه نموده بود، آن را منظور نداشت (و خلاف مضمون حدیث:
«رعایة صلة الارحام تزید فی الارحام» را به عمل آورد «10») «11» و لهذا از عمر و دولت و تاج تخت برخورداری ندید و نواب همایون ما كه بتوفیق اللّه تعالی بر مسند خلافت و جهانداری «12» متمكن گشتیم «13»، قرارداد خاطر اشرف مصروف بر آنست كه در جمیع «14» امور نسبت سنیه نواب جنت‌مكانی عمل نموده به تدارك مصایب و آزارها «15» [495] كه بدیشان رسیده به نوعی قیام نمائیم و در سایه «16» مرحمت خسروانه به طریقی تربیت «17» و رعایت ایشان فرمائیم كه غبار كدورات «18» آن بی‌سرانجام از دلها بالكلیه «19» رفع گردد، به دستوری «20» كه والد «21» مغفور ایشان به سمت فرزندی نواب جنت مكانی شرف امتیاز داشت، ما نیز «22» همان قاعده حسنه «23» را منظور «24» داشته، ایشان را به سمت فرزندی موسوم گردانیدیم، و بهیچ وجه در «25» اشفاق و علاقه پدرانه شاهانه فروگذاشتی نخواهد شد «26».»
و همچنین در شهور سنه ثلث و ثمانین و تسعمائه «27»، دو سال و كسری «28» قبل از این
______________________________
(1)- ب، ن، م: ندارد
(2)- ب، م، ن: فرمودند
(3)- م: و چون
(4)- م، ن: ترتیب
(5)- ب، م، ن: شناخته
(6)- م، ن: بدانید
(7)- ن: ندارد
(8)- م: نموده
(9)- م: و والده
(10)- م: آورده
(11)- ن: بین الهلالین را ندارد
(12)- م: جهاندری
(13)- ب، م: گشتم. ن: گشت
(14)- م: جمیع نسبت سنیه. ن: جمیع نسبت سببه نواب
(15)- ن: آزارما
(16)- ن: میانه
(17)- ن: ترتیب
(18)- ب، ن: كدورت
(19)- م: بی‌لكلیه. ن: الملكیه
(20)- م، ن: و به دستوری
(21)- م، ن: والده
(22)- م: «مالیز» ندارد. ن: به
(23)- ن: سنه
(24)- م، ن: مسطور
(25)- ب، ن: «در» ندارد
(26)- م، ن: «نخواهد شد» ندارد
(27)- ب: تسعمائه و
(28)- ن: كثری
ص: 667
ایلچیانی «1» كه از جانب پرتكال پادشاه مقدم آن جماعت میكائیل «2» كه از راه هرموز به دار السلطنه قزوین آمده بودند «3»، در زمان شاه اسمعیل نیز مرخص نگشتند، معروض بارگاه فلك اساس گردانیدند كه موسم «4» می‌گذرد و دیگر توقف نمی‌توانند «5» نمود. حسب الامر اعلی «6» مرخص گشته جواب «7» كتابات گرفته، رعایتها «8» یافته، روانه شدند. شاه كامیاب دست به جود و كرم گشوده مواجب سنوات بعضی از امرای «9» عظام و قورچیان كرام كه مانده بود بدیشان عنایت فرمودند. ادنی «10» قورچی هفتاد تومان و هشتاد تومان «11» بلكه صد تومان قرب بیست هزار تومان ستادند و خزانه معموره در اندك فرصتی خالی گشت و عیار طلا و نقره به دستور زمان شاه جنت مكان، طلا به هزار دینار و «12» نقره به یكصد دینار جار «13» فرمودند و نواب شاه اسمعیل به هشتصد دینار و هشتاد دینار كرده «14» بود.

گفتار «15» در وقایع سنه ست و ثمانین و تسعمائه‌

(نوروز اول از سلطنت آن خلاصه ارباب دول) «16» روز دوشنبه غره شهر محرم الحرام اول سال عربی كه سنه مذكوره بود، در یازده ساعت شب سه‌شنبه سال تركی، كه پارس ئیل بوده باشد، چنانچه «17» تفاوت بینهما بیست و سه ساعت بوده باشد، چنانچه اول سال تركی و عربی یكی بود، شاه حمیده خصال «18» این سال فرخ فال را «19» در دار السلطنه قزوین به عیش و كامرانی دریافته امرا و اركان دولت و وزرا و اعیان ملك و ملت «20» در ایوان چهل ستون به پای‌بوس شاه كامران و شاهزاده جهانیان سلطان حمزه میرزا مفتخر «21» و سرافراز گشتند، لوازم تهنیت به تقدیم «22» رسانیده مهمانداران «23» تنقلات «24» فرنگی و خوانهای «25» پر از نبات و قند و نان گرجی و اطعمه لذیده زیاده از حد و از هر چه در حوصله خیال گنجد، به مجلس درآوردند. شعر «26»:
______________________________
(1)- ب، م، ن: ایلخان
(2)- ن: میكال
(3)- م، ن: بود
(4)- م، ن: موسوم
(5)- م: نمی‌تواند. ن: نمی‌توان
(6)- م: نواب اعلی. ن: نواب همایون
(7)- م: خواب
(8)- م: راعایتها
(9)- ب، م، ن: «امراء» ندارد
(10)- ن: و
(11)- ب، م: هشتاد تومان بلكه صد تومان قرب بیست تومان و سیصد تومان ستادند. ن: هشتاد تومان بلكه صد تومان قرب دویست سیصد تومان ستادند
(12)- م: «و» ندارد
(13)- ن: خیار
(14)- ب، م، ن: «كرده» ندارد
(15)- م: گفتار جشن و سرور نواب كامیاب سپهر ركاب سلطان حمزه میرزا. ن: آغاز سال خجسته مال پارس ئیل تركی موافق سنه خمس و ثمانین و تسعمایه از سال دوم جلوس میمنت مأنوس است
(16)- ن: بین الهلالین را ندارد
(17)- ب: چنانچه تفاوت بی‌نهایتی است و سه ساعت بوده باشد. م: چنانچه بی‌نهایت است و سه ساعت بوده باشد. ن: چنانچه بی‌نهایت است چنانچه سال اول تركی و عربی یكی بوده باشد شاه حمیده صفات
(18)- ب، م، ن: صفات
(19)- ن: ندارد
(20)- م: مللت
(21)- ن: «مفتخر» ندارد
(22)- م: به قدیم
(23)- ن: مهمانداران به
(24)- م: بقلات
(25)- ب، م، ن: خانهای
(26)- م: ندارد. ن: بیت
ص: 668 هر جای چو سفرهاه گشادنداندر خور پایه خوان نهادند
از كثرت خوان «1»رنگ در رنگ‌گردید فراخی جهان تنگ
این نه طبق سپهر گردان «2»آنجا شده صحنك نمكدان اكابر و اعالی و ادانی و اقاصی «3» از آن مایده پرفایده محظوظ گشتند.
چون خزاین «4» و ذخایر «5» پنجاه و چهار ساله شاه جمجاه، از زر نقد و امتعه «6» و اقمشه و لباس دوخته و اسب و شتر و اسباب «7» و جهات «8» بیوتات و كارخانها كه مكرر از آن شاه [496] سپهر اعتلا سر زده كه دوباره نهصد هزار تومان از نقد و جنس در سركار خاصه شریفه بهم رسیده و آنچه از دیگر نفایس و اسباب در سر كار شاهزاده‌های نامدار و امرای عظیم المقدار بود و بدست شاه اسمعیل درآمده بود، تمامی نصیب «9» شاه كامیاب و شاهزاده عالم آرا سلطان حمزه میرزا و نواب علیه عالیه بیگم شد «10».
چون طبیعت جبلی شاه عالی محبول به كرم چون حاتم بود، ترك و تاجیك و برنا و پیر و غنی و فقیر و صالح و متقی همه چشم بر مواید كرم آن اعلیحضرت «11» نهاده، دست سئوال دراز كرده بودند و زمانه در حمد آن یگانه دوران مضمون این ابیات به گوش هوش عالمیان می‌رسانید. نظم «12»:
هیچ سایل به خوشدلی و به خشم‌لا در ابروی او ندیده به چشم
تا نیاید ز سایلان تشویر «13»همه پیش از بیار گوید گیر در اندك روزی آن «14» همه زر و جمعیت هباء منثورا شده، شروع در تقسیم خشت طلا گردید «15».
و هم در آن ایام، شاهقلی بیك ولدارس «16» خان را منصب خلفایی «17» شفقت كرده، سلطنت دادند و دماوند و هبلرود «18» را تیول «19» او عنایت فرمودند و سیادت و نقابت پناه سید سلیمان كمونه «20» كه ابا عن جد از امرای بزرگ این دودمان خلافت مكان است و «21» بواسطه ارتباط «22» سلطان حیدر میرزا، شاه اسمعیل او را از نظر انداخته بود، همانا كه بی‌توجهی «23» نسبت به سادات یمنی «24» ندارد، وی منظور نظر كیمیا اثر شده، به دستور به مرتبه ایالت سرافراز شد «25» و «26» مهر خاصه شریفه- كه بر احكام «شرف نفاد یافت» می‌زنند «27»، به وی عنایت فرموده «28» و الكای شوشتر «29» به او دادند.
______________________________
(1)- ب: خان
(2)- مز، ب: گران
(3)- ن: «و اقاصی» ندارد
(4)- م: خزانه
(5)- ن: زخایر
(6)- ب، م، ن: از نقد و اطعمه
(7)- م: «و» ندارد
(8)- ن: جهات و
(9)- ن: نصب
(10)- ن: شدند
(11)- ن: عالیحضرت
(12)- م: ندارد. ن: بیت
(13)- ن: تسویر
(14)- ب: «آن» ندارد
(15)- ب، م، ن: گردیده
(16)- ب: ارسن
(17)- ب، ن: خلفای
(18)- ن: هلرود
(19)- ب، ن، م: به تیول
(20)- ن: مكونه
(21)- ب، م، ن: «و» ندارد
(22)- ن: ارییاط
(23)- ن: بتوجهی
(24)- ن: تمنا
(25)- ب، م: شده. ن: گشته
(26)- ب: «و» ندارد
(27)- م: میزنید. ن: مرند
(28)- ب، م، ن: فرمود
(29)- ب: شوشتر را
ص: 669
و هم در آن اوان، فرمان همایون شرف نفاد یافت كه امرای تركمان و تكلو جمعیت كرده «1» بر سرسولاق حسین تكلو- كه در دینور نشسته- روند و «2» به اتفاق بر سر كردان دلالی كه «3» در آن حدوداند «4» رفته، كار آن جماعت متمرد «5» را بسازند. مسیب خان تكلو از دار السلطنه متوجه شده در هر شهری كه تركمان و تكلو بودند، خود را بدانجا رسانیده «6»، بالاخره آن مهم به مصالحه و بازیافت پیشكش از هم گذشت.
و هم در این ایام «7» فرخنده فرجام «8» یعنی روز پنجشنبه شهر ربیع الاول سنه مذكوره شاه كامیاب را از نواب علیه عالیه بیگم صبیه‌ای به وجود آمد «9»، نام وی را «10» شاه بیگم نهادند و ده‌ده‌گی «11» او را به بشارت افشار، كه سابقا ایشك آقاسی حرم بود و چند روزی در زمان شاه اسمعیل مغضوب گشته بود «12»، به دستور با «13» ایشك آقاسی «14» بدو عنایت فرمودند.
چون سابقا مذكور شد كه شاه عالم آرا منصب عالی صدارت را به نواب میر شمس الدین «15» محمد كرمانی عنایت فرموده، حكم مطاع و خلاع از عقب وی فرستادند، سیادت و صدارت‌پناه مشار الیه در روز یكشنبه غره شهر ربیع الاول سنه مذكوره به حوالی قزوین تشریف آورده، چون این خبر به مسامع عز و جلال نواب كامیاب و نواب علیه عالیه بیگم رسید، خلاع فاخره از سر تا به «16» پا بازین نقره و اسب بدو «17» مصحوب «18» مولانا افضل منجم كه از [497] مقربان و مخصوصان درگاه عرش اشتباه بود به استقبال فرستادند. امرای نامدار و وزرای عالی‌مقدار و وضیع «19» و شریف آن حضرت را استقبال كرده، در همین روز به سعادت پایبوس آن شاه عالم افروز دشمن سوز به اتفاق خلف خود «20» نقابت پناه امیر تاج الدین محمود كه به انواع فضایل و خصایل آراسته است سرافراز شدند و مشمول «21» عواطف بی‌دریغ نواب شاهی و علیا حضرت مهد علیایی گردیدند. شعر «22»:
آنكه صاد صدارتش گشته‌از شرف باعث صلوت «23»و صیام
كرده دیباچه ریاضی «24»راچون ریاض ارم ز حسن كلام شعرای سحرنگار در تاریخ صدارت آن عالم مدار فكرها كرده، از آن جمله افصح المتأخرین میرحیدر كاشی معمایی فرمودند «25»:
______________________________
(1)- ب، م، ن: نموده
(2)- ب: «و» ندارد. م، ن: هم
(3)- ب، م: «كه» ندارد
(4)- م، ن: حدود رفته
(5)- م: متمرند
(6)- م: رسانیده و
(7)- ن: سال. م: ندارد
(8)- ن: فال
(9)- ب، م، ن: آمده
(10)- م: ندارد
(11)- م، ن: ندارد
(12)- ن: «بود» ندارد
(13)- ن: باز
(14)- م: «آقاسی» ندارد
(15)- م: «الدین» ندارد
(16)- ب، م: «به» ندارد
(17)- ن: و اسب بازین
(18)- م: «مصحوب» ندارد
(19)- ن: «وضیع و شریف» ندارد
(20)- م: «خود» ندارد
(21)- ن: مسمول
(22)- ب، ن: بیت. م: ندارد
(23)- م، ن: صلوة
(24)- م، ن: رضایی
(25)- ب: فرموده‌اند
ص: 670
رباعی «1»
صد «2»شكر كه از مقدم صدر آفاق‌اقلیم عراق گشت در خوبی طاق
گفتند جهانیان پی این تاریخ «3»آمد صدر زمان «4» به اقلیم عراق منازل شاهزاده پریخان خانم را كه اسمعیل میرزا عمارات عالی در آن نموده بود و حمام «5» بی‌عدیلی در آن‌جا ترتیب داده، به جهت دیوان الصدارة العلیة العالیة الخاقانیه تعیین نمودند و خانه بزرگی كه آنرا «خانه دنیا» نام نهاده بود، دیوانخانه كرده، شروع در امر صدارت نمودند. شاه كامیاب ویرا چنان اختیار و اقتدار دادند كه هیچ زمانی «6» صدور به این استقلال و حشمت و شوكت نبودند. تمامی نذورات و خمس و وجوهات وقفی كه در خزانه عامره بود، تمام به رقم وی به مصرف می‌رسید و تولیت اوقاف سركار حضرات چهارده معصوم- صلوات اللّه علیهم- كه شرعا بدان اعلیحضرت تعلق داشت «7»، به اسلام‌پناه مذكور عنایت كردند كه محصولات آنرا به رقم خود به ارباب استحقاق رساند. مهمات شرعی و وقفی تمام به گفته «8» و نوشته وی ساخته بود و احتیاج به عرض نبود.
و هم درین سال وزارت كل الكای خراسان و ممیزی بعضی از آن محال را به حضرت میرزا شكر اللّه داده، وی را روانه آن صوب گردانیدند.
و هم در روز یكشنبه بیست و هشتم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره، میر سراج الدین علی قمی را كه از اعاظم سادات «9» آن ولایت بود «10» در مشهد محمودآباد كه در خارج درب كنگان «11» قم «12» واقع است، اجلاف «13» و خبیه «14» و اوباش قم به تحریك بعضی از ملازمانش به قتل رسانیدند.
مدت هفتده سال در ملازمت دیوان اعلی بوده، مدت نه سال وزارت نواب معصوم بیك كه وكیل بودند نمود، به قاعده‌ای كه همگی خود حكایات معروض «15» می‌داشت و بقیه سنواة «16» به وزارت شاهزاده سلطان حیدر میرزا اشتغال داشت و همچنیان در مجلس خلدآسای «17» شاه سپهر اعتلا نهایت قرب و عزت تمام داشت، در ایام شاه اسمعیل مغضوب شد. بعد از آن در ایام شاه كامیاب اراده كلانتری قم كرد. مبلغ یكهزار تومان بواسطه طمع دیوانیان و ترجمان سابق تعهد نموده به كلانتری قم رفت.
وی در علم فلاحت «18» مهارت تمام داشت [498] و مزرعه قمرود كه از بایرات قدیم بود، احداث قنواتی چند جهت آن در اراضی غیر آنجا نموده، آن را معمور (گردانید و اراده داشت كه در آنجا خانه‌ها و مساجد و حمام و منار ساخته معمور سازد) «19»، توفیق «20» مساعدت ننمود و همچنین قناتی چند در سر
______________________________
(1)- م: ندارد. ن: تاریخ
(2)- م: صدر
(3)- ب، ن: زمان
(4)- ب، ن: زمان
(5)- ب: حمامی ن: حمامی بعدیلی. م: حمامی ببعدیلی
(6)- ب: زمان
(7)- ب، م، ن: می‌داشت
(8)- ب، م، ن: بیگفته
(9)- م، ن: «سادات» ندارد
(10)- ن: بود كه
(11)- م، ن: كیگان
(12)- م، ن: «قم» ندارد
(13)-: م: اخلاف
(14)- ن: حبه. م: جینه اوباش
(15)- م، ن: «معروض» ندارد
(16)- ن: سیواة
(17)- م، ن: خلد آیین
(18)- ن: ملاحت
(19)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(20)- م: و توفیق
ص: 671
رودخانه قم احداث كرده باغاتی چند قرب چهارده «1» هزار من تخم افكن ترتیب داد و در اندك ایامی قریب به «2» یكهزار و «3» پانصد تومان محصول بر هم «4» بست و قلعه قم كه پر از خرابه و «5» عمارت بود هموار كرده، باغ نمود. و آن از آثار اوست. جسد او را به كربلای معلی نقل فرمودند.
و هم در روز پنجشنبه محل ظهر یازدهم شهر جمادی الاول، شیخ الاسلام و مقتداء الانام شاه مظفر الدین علی انجو، اگرچه سمت قضای عسكر داشتند، اما فی الحقیقة صدر بودند، به مرض سوء الغینه «6» و دق «7» در دار السلطنه قزوین به جوار رحمت ایزدی پیوستند. وی را بعد از تجهیز و تكفین به امانت در جوار امامزاده بزرگوار شاهزاده «8» حسین علیه و آبائه التحیة و السلام نهاده «9» بعد از آن نقل به مشهد مقدس معلی «10» مزكی نمودند.
صفات حمیده و اخلاق پسندیده میر مرحوم زیاده از آن بود كه ذكر توان نمود- علیه «11» رحمة من اللّه الغفور الودود- و منصب قضای عسكر را بعد از وی به شاه حیدر شریفی كه برادر مرحومی میر سید شریف باقی بود دادند.
و هم در آن ایام، مرتضی ممالك اسلام میر غیاث الدین محمد میرمیران یزدی مرخص شده به یزد «12» فرمودند. تفصیل این اجمال آنكه وی حسب الحكم شاه اسمعیل در خارج شهر طیبه قم بسر می‌برد. «13» چون خبر رحلت شاه سكندرشان به وی رسید، از قم به جانب «14» شیراز استقبال نمود و همراه موكب همایون به دار السلطنه قزوین آمده، قرب پنج ماه «15» توقف داشت. آنگاه «16» مدعیات و ملتمسات خود را ساخته، مخدرات «17» سراپرده عصمت كه در یزد بودند، خانش «18» خانم صبیه شاه جنت مكان و صفیه خانم صبیه شاه سكندرشان حسب الامر مطاع به عقد نكاح اولاد امجاد «19» خود شاه نور الدین شاه نعمت اللّه «20» و شاه برهانا الدین «21» خلیل اللّه درآورده، صدور و علما و مشایخ عقد بسته روانه یزد «22»، دوستكام و مقضی «23» المرام گشت. داروغگی یزد به دستور زمان شاه «24» جنت مكان به میر غیاث الدین استرآبادی مفوض شد.
و هم در این ایام، از جانب شاه مشتری احتشام، والده و اولاد شاهزادها مرخص گشتند كه نقل نعش شریف آن جماعت مقتول به مشهد مقدس معلی مزكی نمایند. سلطان آغا خانم «25» خواهر شمخال سلطان چركس والده سلطان سلیمان میرزا و پریخان خانم نعش ایشان را برداشته
______________________________
(1)- ب: قریب چهاردهزار
(2)- ب: «به» ندارد
(3)- ب، م: «و» ندارد
(4)- م، ن: بهم
(5)- م: «و» ندارد
(6)- ب: سوء القنیه. ن: سوء الفیه
(7)- م: ذوق. ن: ندارد
(8)- م: شاهزده
(9)- مز، م: نهاد
(10)- ن: «معلی» ندارد
(11)- ب، م، ن: «علیه» ندارد
(12)- ب، م: نیز
(13)- ب، م، ن: میبردند
(14)- م: «بجانب» ندارد. ن: بیشتر استقبال
(15)- ب، م، ن: چهار پنج ماه
(16)- ن: و آنگاه
(17)- ب، م، ن: مخدورات
(18)- ن: و خانش
(19)- ب: و امحاد
(20)- م، ن: «اللّه» ندارد
(21)- ب، م، ن: برهان الدین
(22)- ن: و یزد
(23)- مز، م، ن: مقتضی
(24)- ن: «شاه» ندارد
(25)- ن: «خانم» ندارد
ص: 672
متوجه گشت. سلطان زاده خانم والده سلطان حیدر میرزا و خان پرور خانم گرجیه والده امام قلی میرزا و زهره‌باجی گرجیه والده سلطان مصطفی میرزا و نواب شاهزاده گوهرشاد بیگم صبیه نواب سلطان ابراهیم میرزا، نقل شریف والد «1» خود از «2» قزوین و از والده‌اش گوهر سلطان خانم بنت شاه جنت مكان از قم نموده، همه احرام آن عتبه عرش منزله «3» بستند و آن جسدهای منیف را در آن آستان عرش نشان مدفون ساختند. علیهم رحمة «4» و مغفرة [499] واسعة.

ذكر «5» كشته شدن حسینخان سلطان خنوسلو بدست اكراد و استیلای آن جماعت بر بعضی «6» بلاد

چون حسین خان سلطان به حكم شاه سكندرشان در سرحد كردستان به دارایی خوی و سلماس اشتغال «7» داشت، در این سال، جماعت اكراد آن بلاد كه در آنجا قشلاق داشتند و همیشه دم از یكجهتی و بندگی این دودمان خلافت مكان می‌زدند، به اعلان كلمه عصیان، تیغ خلاف از غلاف بیرون آورده، قرب «8» هفت هشت هزار جمعیت نموده، به ارومی بر سر حسین خان سلطان خنوسلو آمده، آغاز قتال و جدال نمودند. وی با سیصد چهار «9» صد نفر از غازیان كه با وی می‌بودند جنگهای مردانه نموده، بسیاری از ایشان را به خاك هلاك افكندند و داد شجاعت و مردانگی دادند. جماعت اكراد را دو سه مرتبه منهزم ساختند. غازیان شیردل همگی دل بر مرگ نهاده، بر سر اهل و عیال خود به نوعی كه شاید كوشش و كشش می‌نمودند و هر لحظه خود را بر صف اكراد زده در هر حمله جمعی از مخالفان را به ضرب تیغ و سنان به راه عدم می‌فرستادند و راه فرار بر خود مسدود ساخته «10»، هر یك از غازیان با ده بیست نفر از مخالفان حرب نموده، شهادت می‌یافتند و حسین خان سلطان با فرزندان و خویشان و خواص ملازمان «11» و جمع «12» كثیری از غازیان «13» به قتل درآمده جماعت اكراد تمامی اموال و اسباب ایشان را غارت نموده، زنان و پسران صغیر «14» و دختران ایشان را به اسیری بردند و سرها و اختر مه‌ها به خدمت خواندگار «15» فرستادند و آن الكا را تصرف نمودند.
______________________________
(1)- م، ن: والده
(2)- ب، م، ن: خود را
(3)- ن: منزله را
(4)- ب، م، ن: رحمة اللّه
(5)- م: ذكر مقاتله جماعت اكراد با حسنخان سلطان در حدود كردستان. ن: ذكر عصیان و طغیان اكرادان بی‌بنیادان كه با حسین خان سلطان دارای خوی و سلماس آغاز قتال و جدال نمودند و سلطان مذكور را با فرزندان او و جمعی كثیر را به قتل آورده و اموال ایشان را غارت نمودند.
(6)- ب: تعرض
(7)- ب: اشتقال
(8)- م: قریب
(9)- ب، م: و چهار
(10)- ب: ساخته و
(11)- ن: و ملازمان
(12)- م، ن: جمعی
(13)- م، ن: ملازمان به قتل آمده
(14)- ن: «صغیر» ندارد
(15)- ن: خوندگار
ص: 673

عطر «1» فشانی خامه مشكین ختامه مرتضی قلی خان پرناك و جلال خان ولد علی سلطان ازبك و شكست ازبكان به تأیید خالق منان‌

چنین قصه‌پرداز این داستان‌كند شرح از گفته باستان «2» در اول فصل بهار این سال كه سپاه ریاحین و ازهار روی به اطراف بوادی و صحرا و بساتین و كنار جویبار نهاد، و بلبل بی‌تحمل «3» به عشق سلطان گل گرفتار گشته، رخت شكیبایی به باد فنا داد، «4» چون خبر رحلت شاه اسمعیل در ممالك خراسان شیوع تمام یافت، و اكثر امرای خراسان متوجه درگاه فلك اشتباه شده بودند، جلال خان ازبك را آرزوی تاخت و غارت خراسان شده یحتمل «5» كه دیگر آرزوها در كانون دماغ پر خلل وی «6» راه یافته، «7» لشگر و مردم خود را جمع نمود. «8» چون هفت هشت «9» هزار ازبك جلد «10» خونخوار كه در شب تار چشم مور و مار را به ضرب تیر صاعقه بار می‌دوختند بهم رسید، متوجه الكای خراسان شد و از «11» حوالی اسفراین و سبزوار و نیشابور «12» گرفته، شتر و گاو «13» و گوسفند بسیار تالان نمود و از آنجا به جانب ولایت مشهد مقدسه متبركه در حركت آمد. دین محمد میرزا ولد ابو الخان «14» را كه ابن عمش بود منقلای لشگر ساخت.
چون این خبر به مرتضی قلی سلطان پرناك كه حكومت و دارایی آن مملكت «15» به وی تعلق داشت رسید، سان لشگر خود و قورچیان مشهد مقدس دیده قرب یكهزار و پانصد نفر كاری «16» به قلم درآورد و مجموع آنها را [500] یراق و اسب و اسلحه داده، از آستان «17» ملك آشیان آن سلطان خراسان، شعر «18».
شه كاخ احسان، گل باغ عرفان‌در درج امكان، مه برج تمكین
امام بحق، شاه مطلق كه آمد «19»حریم درش قبله‌گاه سلاطین بابه كعبه مناجات الخواقین و جنابه قبله مناجات السلاطین استمداد همت طلب نموده به ساعت سعید «20» از شهر بیرون آمده، استقبال لشگر اوزبك نمود «21» و كس پیش محمود
______________________________
(1)- م: گفتار در بیان جنگ مرتضی قلیخان و جلال خان و كشته شدن و شكست جلال خان. ن: ذكر مخالفت نمودن جلال خان ازبك بی‌رگ و استقبال نمودن مرتضی قلیخان پرناك بی‌باك با غازیان ظفرنشان و شكست دادن ازبكان سگان و به قتل رسیدن جلال خان بی‌ایمان بدست غازیان ظفر نمون بتوفیق ملك منان. ب: ذكر جنگ مرتضی قلیخان با جلال خان و سبب قتل جلال خان
(2)- ب، م، ن: راستان
(3)- م: متحمل
(4)- ب، م، ن: داده
(5)- ن: تحمتل
(6)- ن: «وی» ندارد
(7)- ب، ن: یافت. م: ندارد
(8)- ن: نموده. م: ندارد
(9)- ب: و هشت
(10)- ن: «جلد» ندارد
(11)- ن: «و از» ندارد
(12)- ن: نیشابور را
(13)- ب، ن: و شتر
(14)- ن: ابو الخان میرزا كه
(15)- م: ممالك
(16)- ن: مرد كاری
(17)- ب. ن: آستانه
(18)- ن: بیت. م: ندارد
(19)- ن: آید
(20)- ن: سعد
(21)- ب، ن: نموده
ص: 674
سلطان صوفی اغلی كه حاكم نیشابور بود فرستاده او را طلب نمود و عبد الغنی بیك استاجلو را چرخچی ساخته، به اتفاق برادر خود فرخ سلطان روان گردانید و منتظر دیگر امرا، مثل ولی سلطان استاجلو چرخچی باشی و شاه علی سلطان افشار حاكم (ترشیزو بوداق سلطان چگنی حاكم قوچان و مردم جلایر و جانی قربان و) «1» حاكم سرخس و زورآباد میر ابن حسین سلطان «2» می‌بود.
چون «3» جلال خان خبر بیرون آمدن مرتضی قلی خان و جمعیت امرا استماع نمود، با ازبكان از ولایت مشهد مقدسه به صوب ولایت جام در حركت آمد. مرتضی قلی خان از عقب وی بدان حدود روان «4» شده، در موضعی كه دو فرسخ فیمابین وی و ازبك بود، نزول فرمود «5» و منتظر آمدن امرا و سپاه ظفر لوامی بود و از طرفین آن جماعت پرشور و شین به طلایه‌داری و حراست و بیداری اشتغال داشتند.
صباح چون آفتاب عالمتاب از مشرق سعادت طلوع نموده، عرصه «6» گیتی را منور و روشن ساخت، ازبكان به قصد غارت و یغما سوار شده در حركت آمدند و مرتضی قلیخان بواسطه رسیدن امرای عظام و لشكر ظفر فرجام در جنگ تأملی داشت، كه ناگاه علامت «7» لشكر مخالف ظاهر شده، غازیان شیرنهاد بر مركبهای تازی نژاد سوار گشته به تصفیه صفوف اشتغال نمودند. میمنه و میسره را به سران «8» سپاه و «9» دلاوران آگاه نامزد فرمودند و جوانان شیردل آهنگ جدال و قتال نموده به جانب منقلای لشكر مخالف تاختند و از قلت «10» سپاه خود و كثرت لشكر مخالف اندیشه ننمودند.
نظم:
دها ده برآمد ز هر دو طرف‌دو دریای كین بر لب آورد كف
فرو ریخت پیكان زهر آب‌دارچو باران قوس و قزح در بهار
خدنگ از دو جانب روا رو گرفت‌بروی زمین خون دواد و گرفت نایره حرب اشتعال یافته از كثرت سهام ازبكان خون‌آشام روی هوا پوشیده شد. شعر «11»:
كمند از كمان راه یغما گرفت‌ز هر گوشه‌ای فتنه بالا گرفت
میان زمین و فلك از غبارجهانی دگر شد ز نو آشكار جنگ مذكور در روز شنبه بیست و هفتم شهر ربیع الاول سنه مذكوره در ولایت جام در حوالی زرشك دست داد و سه مرتبه ازبكان حمله آورده خود را بر سپاه قزلباش رسانیدند و از این طرف
______________________________
(1)- م، ن: مطالب داخل پرانتز را ندارند
(2)- م: سلطان افشار
(3)- م: چون حاكم ترشیز و بوداق سلطان چگنی حاكم قوچان و مردم جلایر و جانی قربان و
(4)- ب: روانه شد و در
(5)- ن: فرموده
(6)- م، ن: «عرصه» ندارد
(7)- ب: علامات
(8)- ن: بر پیران. م: پسران
(9)- ب: «و» ندارد
(10)- ن: قلب
(11)- ن: بیت. ب: ندارد
ص: 675
غازیان شیرشكار به ضرب شمشیر آبدار بر ایشان زور «1» آورده، دمار از روزگار ایشان «2» برمی‌آوردند. «3» مجملا تا محل شام، «4» غازیان خون‌آشام [501] به جنگ ازبكان مشغول بودند و قرب سیصد نفر ازبك در این معركه به قتل آمد. جمعی كثیر زخمدار شدند و چون مشاعل از اردوی لشكر نصرت اثر روشن نمودند، ازبكان طبل مراجعت كوفته خود را به دره‌ای كه در آن موضع واقع است كشیدند و مرتضی قلی خان با لشكر خود در همان محل فرود آمده از هر دو جانب قراولان مقرر نموده به لوازم طلایه‌داری اقدام نمودند. روز «5» دیگر كه خسرو سیارگان از افق آسمان طالع شده، علم سرافرازی برافراشت، جوانان تندخو و نره «6» شیران جنگجو به عزم رزم در حركت آمده «7» وصفها بیاراستند «8» و آهنگ حرب نمودند. غبار معركه پیكار بالا گرفت و آتش قتال اشتعال پذیرفت. «9» مرغ روح دلاوران به ضرب شمیشر و طعن سنان از قفس بدن پرواز می‌نمود. عاقبت لطف ایزدی و «10» عنایت سرمدی شامل حال غازیان گشته، نسیم فتح و ظفر بر پرچم آن عسكر ظفر اثر وزیده و آثار انكسار و شكست بر صفحات لشكر ازبكان ظهور نمود.
درین اثنا، محمود سلطان صوفی اغلی با دیگر مردم از عساكر نصرت مآثر بدیشان ملحق شده، یكبار بر سپاه ازبك حمله آوردند و خود را بر تیب «11» و قلب لشكر زده جمعی كثیر را به خاك هلاك افكندند. ازبكان عاجز آمده، جلال خان خود از پای علم در حركت آمده قدم به پیشتر نهاد و به حرب مشغول شد. آخر الامر نسیم فتح و فیروزی بر پرچم سپاه نصرت قرین وزیدن گرفت و علم دولت جلال خان سرنگون شد. ازبكان راه فرار پیش گرفته، غازیان ایشان را تعاقب نمودند. قریب «12» به یك هزار و پانصد نفر از آن برگشته روزگاران به آتش كارزار بسوختند و جلال خان زنده اسیر غازیان عظام گشت و «13» سنجر میرزا و دین محمد میرزا با بعضی «14» از امرای جلال خان به قتل درآمدند و مرتضی قلی سلطان، مظفر و منصور به جانب مشهد مقدس مراجعت نمود و هر مال و «15» كسیب كه ازبكان از خراسان برده بودند بازگردانیدند و از «16» سرهای ازبكان «17» در میان میدان مناره ساخت «18». جلال خان را در آنجا به قتل آورده سر او را با دیگر سرها مصحوب عبدالغنی بیك به درگاه گیتی پناه فرستادند. ازین فتح عظیم حدود ملك خراسان بر غازیان مسلم گشته، استقلال تمام پیدا كردند و آن ولایات «19» امن و آباد شد.
______________________________
(1)- ن: رو آورده
(2)- م: بر ایشان
(3)- ن: برمی‌آورند
(4)- م: شمام
(5)- م: روزی
(6)- ن: «نره» ندارد
(7)- ب: «و» ندارد
(8)- مز: بپراستنند
(9)- م، ن: داشت
(10)- ن: «و» ندارد
(11)- ب: قلب
(12)- ب، م: قرب یكهزار و پانصد
(13)- ب، ن: «و» ندارد
(14)- م: جمعی
(15)- ن: «و» ندارد
(16)- ن: «از» ندارد
(17)- ن: ازیكان را
(18)- م، ن: ساختند
(19)- م: ولایت
ص: 676
نظم «1»:
(چو تقدیر الهی بود ز انسان‌كه گردد مستقل ملك خراسان
نیاید كار از مردان صفدرنه از تدبیر دانایان كشور
شنیدم این سخن از كودك و پیركه تقدیر الهی را چه تدبیر) «2» در روز شنبه هشتم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره این خبر را به پایه سریر اعلی رسانیدند.
نقاره‌های شادكامی كوفته «3» مرتضی قلی سلطان به جایزه این فتح لقب خانی یافت «4» و در روز یكشنبه دوم شهر جمادی الاول «5» عبد الغنی بیك و بعضی از آقایان خان و وزیر وی ابو تراب بیك اردوبادی سر جلال خان را با سایر سرها و «6» اخترمها به دار السلطنه قزوین درآورده، از خیابان در باغ سعادت‌آباد [502] و «7» میدان اسب شاهی گذرانیدند. شاه صاحب اقبال و شاهزاده مشتری خصال و نواب علیه عالیه بیگم در تالار سر درگاه میدان مشاهده آنها فرمودند. عبد الغنی بیك را امارت و سلطنت داده، قصبه اردوباد «8» به تیول او مقرر شد «9» و صاحب علم و طبل و قشون گشت و خلعتهای فاخر از تاج مرصع و كمر خنجر و شمیشر و اسب وزین و زر و قماش جهت مرتضی قلی خان عنایت فرموده «10»، مدعیات و ملتسمات وی تمام ساخته شد و وكلای او حسب المرام روانه خراسان گردیدند

ذكر لشكر كشیدن پیاله پاشا و لله پاشا به صوب گرجستان و شیروان «11» و تسخیر آن ولایت و نواحی و «12» قهستان‌

در این سال سلطان «13» مراد خان خواندگار روم نقض عهد و پیمان كه فیمابین شاه جنت مكان و سلطان سلیمان استحكام یافته بود و به قید «14» [قسم] نسل بعد نسل مؤكد فرموده بودند. در زمان شاه اسمعیل ثانی آن پیمان از طرفین خلل‌پذیر شده و هیچكدام یكدیگر را تهنیه و پرسش ننمودند «15» و «16» خواندگار را آرزوی «17» تسخیر مملكت آذربایجان و شیروان «18» و گرجستان در دماغ او جای گرفته، پیاله پاشا و لله پاشا كه از وزرای اعظم خواندگار «19» بودند با هفتاد هشتاد «20» هزار از عسكر سواره و پیاده و ینكچری «21» به تسخیر ممالك مذكور ارسال نمود. پاشایان معظم با خیل و حشم زیاده از حد به صوب سرحد آذربایجان در حركت آمدند و چون قلعه قارص محل نزول لشكر شقاوت اثر رومیه «22» شد، پاشایان اول به تعمیر قلعه مذكور پرداخته، از اطراف
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- ن: بین الهلالین را ندارد
(3)- مز، ب، ن: گرفته
(4)- م، ن: گرفت
(5)- م: الثانی
(6)- م: «و» ندارد
(7)- ب، ن: در
(8)- مز: اردوبار. ن اردوباد را
(9)- ن نمودند
(10)- ن فرمودند. م فرمود
(11)- ب، م، ن: شران
(12)- ن: «و» ندارد م: «و قهستان» ندارد
(13)- م: «سلطان» ندارد. ن: «سلطان مراد خان» ندارد
(14)- ن: بقصد
(15)- م: نمودند
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ن: از روی
(18)- ب، م، ن: شیروان
(19)- ن: خوندگار
(20)- ب: و هشتاد
(21)- ب، ن: ینكیچری
(22)- ن: رومیه شومیه
ص: 677
و جوانب آزوقه بدانجا كشیدند و ایالت‌پناه محمدی خان حاكم چخور سعدنیر لشكر خود را مجتمع «1» ساخته، به هفت هشت «2» هزار نفر از غازیان خون «3» آشام كه هر یك از ایشان باده كس از رومیه مقاومت می‌نمودند استقبال لشكر مخالف «4» نموده، جوق «5» جوق از جوانان شیرشكار به حوالی قلعه مذكور «6» تاخت برده و، دستبرد نمایان می‌كردند، و با سر و اخترمه بسیار و غنیمت بی‌شمار معاودت می‌نمودند «7» و هیچ روزی نبود كه چهل و پنجاه نفر از رومیه طعمه شمیشیر غازیان نمی‌شد و راه پیش آمدن برایشان مسدود نموده، جنگهای مردانه می‌نمودند.
درین اثنا، ابو بكر میرزا ولد برهان كه وارث ملك شروان «8» بود از بیم تیغ آبدار غازیان خونخوار فرار نموده، در كوهستان قمق و قیتاق «9» بسر می‌برد «10». و در این ولا به اغوای بعضی از اجامره شیروان طغیان نموده، دم از «11» مخالفت و عصیان زده، سیصد و چهارصد نفر از اوباش بر سر او جمع آمده، هوای حكومت ملك شیروان در«12» دماغ او «13» جای گرفت «14» و صفحه‌ای مشتمل بر خلوص عفیدت و صفای طویت نزد پاشایان ارسال داشت) «15»، مضمون اینكه:
«بعد از طی مراحل شوق و اخلاص كه شیوه محبان صادق الولا است، معروض می‌دارد كه بر عالمیان ظاهر و باهر است كه سلطنت ملك شیروان ابا عن جدبه آبا و اجداد عالیمقام این كمینه متعلق بوده چندین سال است كه اجداد [503] بزرگوار بنده «16» در آن روضه جنت‌آسا حاكم و فرمان فرما بوده‌اند. الحال قریب به پنجاه سال است كه از ممر بخت واژگون و ناسازگاری فلك بوقلمون پدر مرحومم و این مخلص گرفتار غم و هرگونه محنت و الم بوده‌ایم «17». اكنون كه سلطنت خانواده «18» صفوی روی در تنزل نهاده و ظلم لشگر قزلباش به نهایت رسیده، جمیع «19» اعیان و اصحاب ملك شروان عرضها و نامها به من نوشته «20» استدعای رفتن فقیر بدان صوب با صواب نموده‌اند و همگی سر و مال خود را طفیل ساخته كه شاید به یمن توفیق ازلی دست ظلم و تعدی قزلباش از سر عجزه و مساكین آن «21» ملك كوتاه گردد و این مقدمه بی‌معاونت سپاه ظفرپناه پادشاه اسلام (خلد اللّه ظله «22» علی مفارق الانام) «23» میسر نیست و حضرت «24» جل و علا ایشان را مأمور گردانیده كه قلع و قمع آن گروه بی‌ایمان نموده، رفع ستم ظالم «25» از مظلومان نماید و بحمد اللّه تعالی كه به نیت و رفاهیت مسلمانان «26» به سرحد آذربایجان تشریف آورده‌اند. اگر عنان عزیمت به صوب گرجستان
______________________________
(1)- ن: مجمع
(2)- ب: و هشت
(3)- ن: خونخوار خون‌آشام
(4)- ن: مخالفت
(5)- م: خون جوق
(6)- ن: «مذكور» ندارد
(7)- مز: مینمود
(8)- ب، م، ن: شیروان
(9)- ن: قهستان
(10)- ن: میبردند
(11)- م: «ملك شیروان» ندارد
(12)- ن: در سر داشت و مضمون اینكه
(13)- م: «او» ندارد
(14)- ب، م: داشت مضمون اینكه
(15)- م: بین الهلالین را ندارد
(16)- ب، ن: این بنده
(17)- ن: بوده‌ام
(18)- ن: خاندان
(19)- ن: با جمیع
(20)- ن: نوشته‌اند
(21)- م، ن: این
(22)- م: ظلم
(23)- ن: بین الهلالین را ندارد
(24)- ب: حضرت حق جل و علا. ن: حق جل و علا
(25)- ن: مظلوم
(26)- ب: مسلمان
ص: 678
منعطف گردانیده، آن ملك «1» به تصرف لشكر «2» ظفر اثر درمی‌آید «3» و غنیمت بسیار از شروان «4» نیز بدست لشكر اسلام می‌رسد و مخلص بلا اشتباه كه همیشه حلقه بندگی پادشاه اسلام‌پناه در در گوش جان كشیده به شرایط خدمتكاری و جانسپاری قیام نموده و خراج ملك شروان «5» را هر ساله به خزانه معموره ارسال می‌دارد. امید «6» می‌دارد كه همواره ابواب فتح و نصرت بر جبهه آمال اولیای دولت بی‌زوال مفتوح باد».
چون مكتوب مذكور به مطالعه پاشایان «7» رسید، مضمون آن را محض صواب دانسته، عنان عزیمت به صوب گرجستان منعطف ساختند و احكام مشتمل بر استمالت تمام به حكام آن مملكت فرستاده، به الطاف و تفقدات خداوندگاری ایشان را مستمال «8» و امیدوار ساختند «9» و «10» صحیفه‌ای كه در جواب رقعه ولد برهان «11» نوشته فرستادند، «12» اینست:
« «13» عالیجناب حكومت مآب معالی نصاب، شجاعت انتساب، امیرزاده اعظم اكرم دام عزه و مد اقباله میرزا ابا بكر.
بعد از ابلاغ تحف تحیات معلوم رای شریفی بولسون كه نامه نامی كه آثار مخالصت «14» و موافقت سواد عنبر فامندن مشاهده اولندی یشخی «15» زمانده بوصوب صوابه گلوب مضمون بلاغت مشحونه اطلاع بولونوب فهم و دانسته انصافلر و اخلاص «16» و یكجهت بوكنه انواع اعترافلر اولندی و بوبابده عتبه گردون نشانه اولاغ گندروب «17» عرض اولندی و چون خاطر عاطر دریانوال «18» خاقانی و ضمیر منیر بیضا مثال سلطانی تسخیر ملك آذربایجان و شروان معطوف اولوبدر «19»، حالیا بو ایامده یورش عسكر ظفر اثر كه عدد و شمارنی خدای «20» بیلور، اول جانبه صوابه مقرون دورگورنور، لهذا عنان عزیمت اول صوبه «21» منعطف اولوب. بوصحیفه ارسال اولدی، انشا اللّه- الرحمن بی‌ریب و گمان گرجستان داخل ممالك [504] محروسه ایلیوب «22» اولكه لازمه تقویت و شرایط عزت و حرمت دورانون بابنده «23» تقصیر اولونمز. به دار الفتح قارص.»
آنگاه جماعت رومیه به جانب گرجستان در حركت آمدند «24» و میرزا ابا بكر «25» روزبه‌روز قوت یافته، بعضی از لشگریان امرای قزلباش كه در دربند و شابران «26» بودند به قتل آورده، اجامره آن دیار بر سر او جمعیت تمام نمودند و تا قریب دو هزار كس به استقبال پاشایان شتافته، بدیشان ملحق
______________________________
(1)- ن: ملك را
(2)- ب، ن: عسكر
(3)- م، ن: می‌آورده
(4)- ن: شیروان
(5)- م، ن: شیروان
(6)- ب: و امید
(7)- م: باشیان
(8)- مز: اهتمال. م، ن: استمال
(9)- ب، ن: ساخته
(10)- م، ن: «و» ندارد
(11)- ن: برهان را
(12)- ب: نوشته‌اند فرستاده. ن: ارسال داشتند. م: فرستاده
(13)- این نامه تركی در نسخه «ن» نیامده
(14)- م: مخالفت
(15)- ب، م: منجما
(16)- ب، م: «اخلاص» ندارد
(17)- ب، م: گندوزوب
(18)- ب، م: نوافل
(19)- ب: پدور
(20)- ب: خدایی
(21)- م: صونه
(22)- ب، م: ایلنوب
(23)- ب: یابنده
(24)- ن: آمده
(25)- ب، ن: ابا بكر نیز
(26)- ن: سابران
ص: 679
گشت و جماعت رومیه در بلده تفلیس كه از معظم بلاد گرجستان است، نزول نموده و «1» قلعه تفلیس را كه در رفعت و بلندی به قلعه سپهر برابری می‌نمود «2» و در حصانت و استحكام مشهور آفاق است به تصرف درآوردند «3»:
حصاری كه از غایت محكمی‌به عالم نظیرش ندید آدمی
نماید ز رفعت به چرخ برین‌به نوعی كه گردون بر اهل «4»زمین
دو صد قرن اگر نسرطایر پردمپندار كوره به برجش برد
بسالی شدی مرغ از آن بر فرازبه جایی رسیدی سوی سیر باز چون سلاطین گرجستان با یكدیگر اتفاق نداشتند و هیچكدام از ایشان را حالت مقاومت لشكر رومیه نبود، سلطان محمود خان مشهور به سیماوون «5» كه شاهی سون بود، به الكای خود كه قهستان آنجا بود رفته [عیسی] خان ولد لوند خان درزكم با تحف و هدایای لایقه به خدمت پاشایان شتافت و آنچه لازمه خدمت و شرایط مهمانداری بود به عمل آورده، و از آنجا حكم به احضار لشگر تاتار كه مأمور حكم خواندگار «6» آمد فرستادند و سیماوون «7» خان یك دو مرتبه خود را به حوالی اردوی ایشان رسانیده «8»، جمع كثیری را به قتل آورد. چون تاب مقاومت او نداشت و«9» در برابر ایشان نمی‌توانست ایستاد، همین كه فرصت می‌یافت خود را به اطراف و جوانب ایشان زده، دستبردی می‌نمود و در هر مرتبه كه آزوقه به قلعه تفلیس می‌آوردند، سر راه بر ایشان گرفته، جمعی را به قتل می‌آورد.

ذكر «10» توجه شاهزاده عالمیان و امرای عالیشان به صوب شروان «11» جهت دفع مخالفان و مظفر شدن بعون ملك منان‌

چون توجه رومیه به صوب گرجستان و شروان مكررا به مسامع عز و جلال رسید، و ارس خان بگلربیگی «12» آن ولایت عرضها نوشته، فرستاد كه: عثمان پاشا اراده تسخیر الكای شروان «13» نموده با عسكری «14» زیاده از حد متوجه این ولایت است، امر مطاع لازم الاتباع «15» درین باب چیست؟
امرای نامدار قرعه مشورت به میان «16» انداخته داعیه نمودند كه شاه كامیاب را برداشته، به قراباغ
______________________________
(1)- ب، م، ن: «و» ندارد
(2)- ب، م: مینمودند
(3)- ن: بیت
(4)- ب، ن: باهل
(5)- ن: سماوون
(6)- ن: خوندگار
(7)- ن: سمایون
(8)- ب، ن: رسانید
(9)- ب: «و» ندارد
(10)- ن: ذكر توجه نمودن رومیه شومیه بصوب گرجستان و شیروان و ابو الغالب سلطان حمزه میرزا با امرای عظام و سپاه ظفر فرجام استقبال نموده بدفع و رفع مخالفان روانه گردیدند. م: ذكر آمدن رومیه شومیه بجانب الكای گرجستان و شروان به اتفاق عثمان پاشا با لشكر بمدد او
(11)- ب: شیروان
(12)- ب: بگی
(13)- ن: شیروان دارد
(14)- ب، م، ن: عساكر
(15)- م، ن: «لازم الاتباع» ندارد
(16)- ب، م، ن: بر میان
ص: 680
برند و «1» بالاخره بعضی از «2» خیرخواهان دولت ابد پیوند به عرض رسانیدند كه برابری با غلام غلامان درگاه را باید كرد «3» و پادشاه را پادشاه باید. اگر خواندگار خود در این عسكر می‌بود، رفتن نواب كامیاب لایق و مناسب می‌نمود. نظم «4»:
بجز شاه با شاه هم ننگ «5»نیست‌به دریا بجز [505] كوه هم‌سنگ نیست
ندارند تاب شهان چاكران‌ز خورشید بر هم خورند اختران آنگاه قرار بر این یافت كه نواب عالمیان مآب «6» اختر برج سلطنت و كامرانی، نوباوه «7» گلستان خلافت و كشورستانی «8»، ابو الغالب سلطان حمزه میرزا با امرای عظام و قورچیان ظفر- فرجام «9» و وزرای نامدار و صدور عالیمقدار و بعضی از ارباب قلم و سایر عساكر نصرت شیم، به دفع مخالفان روان «10» گردد «11»، و در این سفر خیر اثر نواب علیه عالمیان رفیق فرزند ارجمند، سعادتمند باشد. حسب الفرمان قضا جریان شاهزاده عالمیان با لشگر گران در اسعد زمان در روز یكشنبه «12» بیست و پنجم شهر رجب سنه مذكوره از دار السلطنه قزوین بیرون آمده، موضع شرف‌آباد را مضرب «13» خیام سرادقات جلال ساختند «14» و از آنجا كوچ نموده در موضع شادمهان «15» دشتبی قزوین نزول اجلال واقع شد و از آنجا كوچ نموده منزل به منزل در هر منزلی دو روز و سه روز توقف می‌شد تا میانج «16» من اعمال گرمرود آذربایجان، در آنجا قریب به ده روز توقف واقع شد و در این منزل قریب به ده روز توقف واقع شد و «17» لشگر عظیم از اطراف و جوانب به اردوی عالی ملحق گشت و بعضی از امرا صلاح در آن دیدند كه متوجه دار السلطنه تبریز شده، اول جماعت اكراد را (كه قدم از جاده متابعت بیرون نهاده، حسینخان سلطان خنوسلو را به قتل رسانیده بودند «19» و خوی و سلماس را) «18» به تحت تصرف درآورده دفع نموده، از آنجا «20» به ارض «21» روم و ارزنگان كه از ممالك پادشاه روم است روند، و قلعه قارص را خراب نموده، در این زمستان به تاخت و تاراج آن محال مشغول باشند. و چون این اخبار «22» به سمع پاشایان رسد «23» از آنجا مراجعت نموده جهت «24» محافظت ارض روم متوجه خواهند شد و بعضی مخالفت رای مذكور نموده «25»، می‌گفتند كه لشگر قزلباش كه در شیروان است تاب مقاومت رومیه ندارند و ایشان تسخیر آن مملكت نموده «26»، قلاع آنجا را مستحكم می‌سازند و بعد از آن بر ایشان ظفر یافتن اشكال تمام دارد، در این ولا به دفع ایشان پرداختن اولی می‌نماید. بالاخره این رای را به صواب مقرون دانسته،
______________________________
(1)- ب، ن: «و» ندارد
(2)- م، ن: «از» ندارد
(3)- م، ن: «كرد» ندارد
(4)- ن: بیت. م: ندارد
(5)- ن: تنگ. م: ندارد
(6)- م، ن: «ماب» ندارد
(7)- م، ن: بوده
(8)- ب، م، ن: كشورستان
(9)- ن: كرام
(10)- ب، م، ن: روانه
(11)- ب، م، ن: كرد
(12)- م: شنبه
(13)- م: مضراب قیام
(14)- ن: یافتند
(15)- ن: شارمهان دشتی
(16)- ن: «میانج» ندارد
(17)- ن: «و» ندارد
(18)- ن: بین الهلالین را ندارد
(19)- ب، م: بودند
(20)- ب، م: و از آنجا
(21)- م، ن: ارز روم
(22)- ب، م: خیر
(23)- ن: رسید
(24)- ن: جهت محافظت ارز روم متوجه شدند
(25)- ن: نمودند
(26)-: ندارد
ص: 681
توجه قراباغ و شروان را وجهه همت ساخته لوای ظفر اعتلای شاهزاده قمرلقا صف‌شكن، توران، سمی صاحب قران بدانجا در حركت آمد و در تاریخ بیست و یكم شهر شعبان سنه مذكوره به دار الارشاد اردبیل داخل گشته، هفت روز در آن مكان عرش نشان به شرایط طواف و زیارت و استمداد همت از روحانیت آن حضرت طلب می‌نمودند. متولی «1» آن آستان سدره مكان، سیادت و نقابت پناه امیر ابو الولی انجو مهمانداری «2» و خدمات لایقه به تقدیم رسانیده، به تفقدات و نوازشات مفتخر گشت و حفاظ و خدام و عمله و فعله آن آستانه مقدسه به خلاع و رعایتها از ماسوی [506] شرف اختصاص حاصل نمودند و در تاریخ بیست و هشتم شهر مذكور وداع آن روضه كثیر النور نموده، متوجه قراباغ [شد] و احكام به ایالت‌پناه ارس خان روملو كه امیر الامرای (شروان «3» بود و مدت دوازده سال به استقلال در آن محال حاكم بود و سایر امرای) «4» تابین وی نوشته «5» فرستادند كه مادام كه لشگر ظفر اثر بدیشان ملحق نگردد به «6» حرب رومیه مبادرت ننماید «7».
و چون به منزلی كه مشهور به قراكوپك «8» است از اعمال قراباغ نزول نمودند و سان لشكر از امرای عظام ستادند، مقرر شد كه سوای ملازمان خاصه شاهزاده عالمیان و قورچیان خاصه شریفه و ایالت پناه خلیل خان افشار، تمامی امرا و لشكری «9» به شروان یورش نماید «10» و نواب عالی با نواب مهد علیایی «11» و خانه كوچ امرا و نواب صدارت‌پناه میرشمس الدین محمد صدر در قراآغاج «12» در یورتی كه حوالی پل سلطان یرداست «13»، نزول اجلال داشته باشند «14» و روزه ماه رمضان ندارند و تمامی عجزه و رعایای مواضع و مردم الوس و احشام كه از بیم تاخت و تاراج رومی و شروانی فرار نموده در كوهستان تحصن «15» داشتند به جا و مقام خود آمده به زراعت و رعیتی اقدام نمودند و امرای عظام خصوصا سلطان حسین خان شاملو و پیره «16» محمد خان استاجلو و قلی سلطان «17» افشار قورچی‌باشی و ولی «18» خلیفه شاملو و حسین قلی سلطان «19» شاملو ایشك آقاسی‌باشی و شاهرخ خان ذو القدر مهردار و امیر حمزه خان دیوان بیگی باشی استاجلو و محمد خان مصاحب تركمان به اتفاق آصف زمان میرزا سلمان، اعتماد الدولة العلیة العالیه «20» كه لشگر مجموع ایشان و جمعی كه همراه شده بودند با لشگر قراباغ از پنجاه هزار متجاوز بودند، از آب كر عبور نموده، به قلعه شماخی یورش نمودند و شب به حوالی قلعه رسیده شهر را دایره‌وار در میان گرفتند و همانجا فرود آمدند. بعضی از بهادران شیردل پیش رفته آغاز جنگ نمودند و احمد قلی خلیفه ذو القدر با ده بیست نفر از غازیان
______________________________
(1)- م، ن: متوالی
(2)- م: مهماندری
(3)- ن: آنجا
(4)- م: بین الهلالین را ندارد
(5)- م: داشته
(6)- مز، ب، م: و به حرب
(7)- ب: ننمایند. ن: نمایند
(8)- ن: كوبك
(9)- ب، م، ن: لشكریان
(10)- م، ن: نمایند
(11)- ن: علیایی بیگم
(12)- م- قراغاج
(13)- م، ن برداشت
(14)- ب، ن: باشد. م: ندارد
(15)- م: تحصین
(16)- ب: پره
(17)- ب، م، ن: علی قلی خان
(18)- م: «ولی» ندارد
(19)- ب، م، ن: «سلطان» ندارد
(20)- م: علیه عالیه
ص: 682
به اندرون «1» شهر درآمده جنگهای مردانه نمودند و «2» باسر و اخترمه و كسیب «3» معاودت نموده خود را به اردو رسانیدند و غازیان خواب و خورد را بر خود حرام ساخته روی نیاز به درگاه خالق كار ساز بنده نواز «4» نهاده، مترصد نصرت می‌بودند و از كثرت جیوش «5» پرخروش لشگر ظفر اثر قزلباش خوف و هراس تمام بر ضمیر عثمان پاشا و مردم قلعه استیلا یافته «6» راه فرار بر خود مسدود یافتند.
علی الصباح كه لوای «7» نصرت و «8» اعتلای خسرو سیارگان «9» از افق سعادت طالع گشته، جنود شب را به صمصام انتقام چون بنات النعش متفرق ساخت، شعر: «10»
سحرگاه كین مصقل آب‌رنگ‌ز آئینه صبح بزدود زنگ
نمود آفتاب كواكب سپاه‌چو صورت در آئینه «11»صبحگاه امرای عظام و عساكر نصرت فرجام به قصد یورش سوار شده، در این اثناء یكی از مردم تاتار در لباس شبانی به میان اردو درآمده از آنجا به شهر توجه می‌نمود. بعضی از غازیان نزدیك به دروازه شهر به او رسیده، استفسار احوال نمودند كه «12» چه كسی و به كجا [507] می‌روی؟ وی فی الحال متغیر «13» گشته در جواب عاجز آمد. غازیان به فراست در «14» یافتند كه از مردم مخالف و جاسوس است. او را گرفته نزد امرا آوردند. وی گفت كه من از جانب عادل گرای خان تاتار آمده‌ام و كتابتی به عثمان پاشا دارم. كتابت را كه ازو گرفتند مضمونش «15» این بود كه در فلان روز با لشگر بی‌كران به اتفاق پسر برهان بر سر ارس خان و اروز «16» سلطان و اردوغدی خلیفه و امرایی «17» كه قبل از این در شروان بودند ریخته بعضی از ایشان را به قتل آورده‌اند «18» و سه «19» چهار هزار كس از لشگر قزلباش كشته شده و تمامی اموال و جهات ایشان را غارت نموده، دو سه هزار كس «20» از اناث و ذكور به اسیری بردیم «21». حالیا چنین مذكور می‌شود «22» كه لشگری بر سر تو آمده. خاطر جمع دارد «23» كه با بیست و پنجهزار كس ازلزگی «24» و قرابرك شروانی «25» و تاتار فردا به مدد تو می‌رسیم. «26»
مجملی «27» دیگر از آن واقعه آنكه ارس خان بواسطه آمدن عثمان پاشا به الكای شروان اردو «28» و امرای تابین را جمع نموده خیمه به صحرا زد «29» و غافل از آنكه بی‌گمان لشگر تاتار بر سر او
______________________________
(1)- ن: به درون
(2)- ب: «و» ندارد
(3)- م: كشیب
(4)- ن: «بنده‌نواز» ندارد
(5)- م: جوش و پرخروش
(6)- ب، م، ن: یافته و
(7)- م، ن: سواء
(8)- ب: «و» ندارد
(9)- ب: سیارگان
(10)- م: ندارد
(11)- مز، م، ن: آینه
(12)- ن: «كه» ندارد
(13)- ن: شعر
(14)- ن: «در» ندارد
(15)- ن: مضمون
(16)- ن: اوزر
(17)- ب: امراء
(18)- ب، م، ن: آوردند
(19)- ن: سه هزار
(20)- ب، ن: لشكر قزلباش
(21)- ب، م، ن: بردند
(22)- ب: میشد
(23)- ب: دار
(24)- ن: تركی
(25)- ن: تیروانی
(26)- ب: میرسیم و
(27)- ن: مجلل از آن
(28)- ب، م، رود و امراء. ن: رفته و امراء
(29)- ن: زده
ص: 683
خواهد ریخت كه ناگاه در روز چهارشنبه یازدهم شهر رمضان المبارك سنه مذكوره، عادل گرای خان با لشگر بی‌شمار بر سر وی ریخته، او با ارز سلطان «1» در آن معركه به قتل آمدند (پسران «2» وی شاهقلی سلطان خلفا «3» و درویش محمد سلطان «4» و اردوغدی خلیفه تكلو زنده از آن معركه بدر آمدند) «5» دو پسر «6» اردوغدی «7» خلیفه- كه در كمال حسن بودند- بدست رومیان زنده گرفتار شدند. در روز «8» پنجشنبه نوزدهم شهر مذكور اردوی ارس «9» خان را تالان نمودند «10».
(چون مضمون كتابت خاطرنشان میرزا سلمان و امرای عالیشان شد، دغدغد نمودند) «11» كه مبادا جنگ عثمان پاشا و گرفتن قلعه طولی «12» پیدا كند و بلاشك درین جنگ جمعی كثیر كشته خواهد شد. بعد از آن لشگر تاتار از یك جانب درآمده، از جانب دیگر رومیه هجوم آورده ایشان را در میان بگیرند و لشگر مستاصل شود. اولی اینست «13» كه دو كس از امرا با قشون و لشكر خود در اینجا بوده و سایر لشكری متوجه تاتار شویم، اول او را شكسته، بعد از آن به تسخیر شماخی معاودت نمائیم. همگی رای مذكور «14» به صواب مقرون «15» دانسته، ایالت پناه ولی خلیفه شاملو را با سه هزار كس مقرر نمودند كه در حوالی شهر بوده نگذارند «16» كه عثمان پاشا فرار نماید «17» و سایر عساكر آن شخص قاصد را پیش انداخته به عزم جنگ تاتار توجه فرمودند كه به یكبار سپاه هر دو لشگر به یكدیگر رسیده، صفها بیاراستند و علمها گشودند. امیر حمزه‌خان را چرخچی نموده از «18» هر دو جانب دلیران رزم‌جو بر یكدیگر حمله آورده، غازیان به طعن سنان بسیاری از ایشان را از بالای زین ربوده، به خاك هلاك انداختند. نظم «19»:
سنانهای خونریز در كار شدز خار سنان دشت گلزار شد و از آن طرف نیز تیر «20» مار كردار چون ابر بهار فرو می‌بارید و جمعی كه بر سر قلعه مانده بودند، تاب نیاورده، یك‌یك از شیران بیشه كارزار خود را به جنگ گاه می‌رسانیدند چنانچه از آن جماعت دو هزار كس آمدند. ولی خلیفه چون دید كه كسی دیگر با او «21» نمانده او نیز [508] با لشكر خود متوجه شده «22» از یك جانب «23» حمله بر لشگر تاتار آوردند. از هر طرف كه آن جماعت هجوم می‌نمودند، غازیان شیرشكار از صف تیب و سپاه جدا شده به ضرب تیغ بی‌دریغ انبوه آن گروه را از یكدیگر می‌باشیدند «24» و بسیاری را بر خاك مذلت نشانیدند. حاصل كه در روز یكشنبه بیست و هشتم رمضان «25» سنه مذكوره كه از محل چاشت تا وقت عصر كارزار و مجادله نموده،
______________________________
(1)- ن: ارس
(2)- م: پسر و آن
(3)- ب، ن: «خلفا» ندارد
(4)- ب، م، ن: سلطان را اردوغدی خلیفه
(5)- م: بین الهلالین دوبار آمده خلاصة التواریخ ج‌2 683 ذكر توجه شاهزاده عالمیان و امرای عالیشان به صوب شروان جهت دفع مخالفان و مظفر شدن بعون ملك منان ..... ص : 679
(6)- ن: پسران وی
(7)- ب، م: اردغدی ندارد
(8)- ب، ن: و در
(9)- ن، م: «ارس» ندارد
(10)- ن: نمودند كه مبادا جنگ عثمان پاشا و گرفتن قلعه
(11)- م: بین الهلالین را ندارد
(12)- ن: طوبی
(13)- ب، م: آنست. ن: انكه
(14)- م: مذكوره را
(15)- م: مفرون
(16)- م: بگذراند
(17)- ن: ننماید
(18)- ب، م، ن: هزار جانب
(19)- ن: بیت
(20)- ن: تیر تیز كردار
(21)- ن: به او نماند
(22)- ب، ن: شد
(23)- م: از جانب
(24)- م: می‌پاشند
(25)- ب: شهر. ن: شهر رمضان المبارك
ص: 684
عاقبت الامر نسیم فتح و فیروزی بر پرچم اژدها پیكر غازیان ظفر نشان وزیدن گرفت و لوای دولت تاتاری سرنگون «1» شد و عادل گرای خان زنده اسیر غازیان شد. نظم «2»:
مزن با سپاهی ز خود بیشتركه نتوان زد انگشت با نیشتر پسر برهان با بقیة السیفی كه مانده بودند راه فرار پیش گرفته تا شابران هیچ‌جا توقف نتوانستند نمود. شعر «3»:
كسی جان سلامت ازیشان نبردبغیر از اجل هیچكس جان نبرد و غازیان دست به تاراج درآورده، تمامی اموال و اسباب ارس خان و امرا كه براه «4» بودند و «5» چندین كس از اناث و ذكور كه اسیر كرده بودند بدست درآوردند و از آنجا مظفر و منصور به جانب شماخی معاودت نمودند.
چون خبر شكست لشگر تاتار به عثمان پاشا رسید، قبل از آنكه بر سر او آیند، به اضطراب تمام خود را از قلعه بیرون انداخته راه فرار پیش گرفت. و چون خبر به سمع میرزا سلمان و امرا رسید كه او فرار نموده، جمعی به عقب «6» او شتافتند. چون وی به ایلغار تمام رفته بود و اكثر غازیان به كسیب مشغول شدند «7»، بدو نرسیده باز گردیدند:
سواران رومی در آن رستخیزگرفتند در پیش راه گریز و امرا در شماخی نزول نمودند. شعر: «8»
از اطراف لشگر درآمد بشهرسری پر ز كینه دلی پر ز قهر «9» آنگاه مژده این (فتح را به ملازمت شاهزاده عالی و نواب مهد علیایی عرضه داشت نموده) «10»، فتحنامه‌ها به اطراف و اكناف ممالك محروسه فرستادند. شاهزاده گیتی‌ستان شرح این فتح را عرضه داشت نموده «11»، به پایه سریر اعلی فرستاد. بابا خلیفه قراداغلو كه عادل گرای خان را گرفته بود، او را به رتبه امارت سرافراز ساخته، یكهزار تومان از الكای شروان بدو عنایت شد.
چون خبر فتح به اردوی عالی رسید، نواب سیادت و صدارت‌پناه میرشمس الدین محمد «12» این دو كلمه را در باب تهنیت فتح به «13» اعتماد الدوله میرزا سلمان در قلم آوردند «14»:
«رسید مژده فتح از وزیر شاه جهان‌وزیر ملك سلیمان امیرزا سلمان
چه فتح فاتح ابواب صد هزار فرح‌چه مژده واسطه صد هزار امن و امان
______________________________
(1)- ب: سریه‌گون
(2)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(3)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(4)- ن: برده بودند
(5)- ب، ن: «9» ندارد
(6)- ب، م، ن: از عقب
(7)- م: «شد» ندارد
(8)- ب، م: ندارد
(9)- ن: بیت را ندارد
(10)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(11)- م: «نموده» ندارد
(12)- ن: محمد صدر
(13)- به میرزا سلمان اعتماد الدوله
(14)- ن: بیت
ص: 685
ورود «1» اخبار فتح و فیروزی از جانب نواب اعتماد الدولة (العلیة العالیة الخاقاینه) «2»، صاحب السیف و القلم، حامی طوائف «3» الامم، ماحی الظلم و الظلم در زمانی «4» كه دلها از هجوم لشگر اندوه در اضطراب و جانها از عرق حرارت آتش ناامیدی در غرقاب تحیر بود، دلداری «5» و هواداری نامرادان «6» نمود. حدیث صحیح نبوی «7» (صلی اللّه علیه و آله) «8» در حرب احزاب كه «نصرة علی خیر «9» من اعمال امتی الی یوم القیمه» [509] اینجا در وادی سلمان كه غلام «10» باخلاص «11» حضرت امام المتقین «12» و یعسوب الدین امیر المؤمنین است- صلوات اللّه علیه- ظهور تمام دارد. این اسوه «13» حسنه موجب ارتضاء «14» شان و اعتلاء مكان آن عالیشان «15» در دنیا و آخرت خواهد بود «16»- جزاكم اللّه عن الاسلام خیر الجزا و ابد «17» ظلكم الی یوم القیام.
بعد از فرار عثمان پاشا، از اموال و اثاث لشگر قزلباش و اسیران از زنان و پسران كه بدست او درآمده بود، خود را به قلعه در بند كشانیده «18» از ترس لشگر ظفر اثر در آنجا متحصن شد «19» و بقیه شروانیان كه بیشتر بواسطه دویست هزار تومان بقایای زمان شاه جنت مكان كه در آن اوان به یكبار برایشان «20» حواله شده بود یاغی گشته بودند، خود را به كوهستانها كشیدند «21». بواسطه این فترت «22» خلق بسیار ضایع شد. از صحیح القولی استماع افتاد كه عبور لشگر ظفر اثر بر موضعی افتاد كه اطفال غازیان روملو به مثابه خربزه‌زار «23» در آن صحرا پهن شده بودند و همچنان غازیان از میان آن گذشته، اسبان بر سر و شكم اطفال پا نهادند و جمعی دیگر به اسیری رفتند و بسیاری به قحط گرفتار گشته «24» هلاك شدند. «25»
چون مشخص آصف زمان و امرای عالیشان شد كه عثمان بی‌ایمان به جانب در بند رفته در آن قلعه متحصن است، مسرعی به تعجیل تمام به خدمت شاهزاده سپهر احتشام و نواب علیه والامقام فرستاده «26» عرض نمودند كه عثمان پاشا فرار نموده متحصن به قلعه در بند شده و عادل گرای خان زنده بدست درآمده صلاح دولت در این است كه اردوی همایون به دستور در همان مكان نزول اجلال داشته باشد. این غلامان «27» عساكر منصوره را برداشته به دربند «28» رویم و عثمان پاشا را بدست درآوریم و یكباره قطع آمد شد «29» این طایفه از این دیار نمائیم. این خبر چون به
______________________________
(1)- ن: در ورود. ب: و اخبار
(2)- ن: بین الهلالین را ندارد
(3)- ب، م: طواف
(4)- م، ن: «در زمانی» ندارد
(5)- ن: و دلداری
(6)- ب، م: نامردان
(7)- ن: نبوی ص
(8)- م: بین الهلالین را ندارد.
(9)- ن: صبر ب: حد
(10)- ن: ملازم
(11)- م: با اخلاص
(12)- ن: المتقین امیر المومنین است
(13)- ن: آسوده
(14)- ب، ن: ارتضاء و
(15)- ن: عالیجاه. م: عالشیا
(16)- ب: بود و
(17)- م: و الابد
(18)- ن: كشیده
(19)- ب، م، ن: شده
(20)- ب: پریشان
(21)- م، ن: كشیده
(22)- ن: فطرت خلقی. ب، م: فترت خلقی
(23)- م، ن: «زار» ندارد
(24)- ن: گشتند
(25)- ن: شده
(26)- ن: فرستاد
(27)- ب، م، ن: غلام
(28)- ن: بدر دربند
(29)- ن: آمد شد ازین دیار نمائم. م: آمد و شد از من دیار نمائیم
ص: 686
نواب مهد علیایی رسید، قبول این رای ننموده، محمد بیك تركمان كه در آن اوان ایشك آقاسی حرم محترم بود از عقب امرا فرستادند كه بهیچ وجه توقف نكرده در ساعت متوجه اردوی عالی گردند. میرزا سلمان و امرای عظیم «1» الشان امتثال فرمان نموده، عادل گرای خان را برداشته، متوجه اردوی عالی شدند و مهمات شروانات «2» ناساخته «3» و قرار نداده در روز پنجشنبه هجدهم شهر شوال سنه مذكوره داخل یورت سلطان «4» شدند. آنگاه احكام مطاعه به سیماوون «5» خان والی گرجستان نوشته مقرر داشتند كه خان مشار الیه به اتفاق امام قلی خان قاجار حاكم گنجه و امرای تابین و لشگر قراباغ به تسخیر قلعه تفلیس قیام نمایند و ایالت پناه محمد خان ذو القدر كه در زمان شاه جنت مكان حاكم دار المؤمنین استراباد بود «6» و در میان ذو القدران به شجاعت و مردانگی و فراست و تدبیر شهرت تمام داشت، او را بگلربیگی شروان نمودند و حسین قلی سلطان استاجلو و علی قلی سلطان چاوشلو و مصطفی سلطان شرفلو و اللّه قلی سلطان ولد كوكجه سلطان قاجار «7» و امرای چاكرلو و قرامانلو را تابین او ساخته، صلاح دیدند كه بدان صوب فرستند.
چون نواب علیه عالیه «8» را از امرای عظام [510] سوء مزاجی بهم رسیده، اتفاقا در آن روز بر زبان در مقام «9» عجز و افكندگی و عذرخواهی از راه صوفیگری درآمده «10»، نواب مهد علیایی اعتماد بر آن ننموده در میان زمستان از قراباغ كوچ نموده متوجه دار السلطنه قزوین شد در آن اوان كه سرما به غایت و برودت به نهایت «11» انجامیده بود، شعر «12»:
چرخ پوشیده رخ خویش به سنجاب سحاب‌در پس پرده شده ماه جهانتاب مقیم
اثر آتش سوزنده چنان باطل گشت «13»كاندرو گشت نهان معجزه ابراهیم
گر برافشانده شدی سوی هوا باده و «14»آب‌آمدی باز یكی لعل و «15» یكی در یتیم پیوسته ابر از هوا چون دست كریمان سیم می‌پاشید و جان از شدت سرما چون دل مخالفان «16» از بیم می‌لرزید. در چنین فصلی، در روز جمعه نوزدهم شهر شوال سنه مذكوره كوچ نموده، كوچ بر كوچ به ایلغار تمام به جانب دار السلطنه توجه فرمودند و مقید به هیچ چیز نگشتند «17». چون دار الارشاد اردبیل محل نزول اجلال گشت، اردو و «18» شتر را گذاشته قرب یك هفته از راه خلخال و طارم با آنكه گریوهای آن راه از برف مسدود بود، خود را به دار السلطنه رسانیدند. شروانیان خبر توجه نواب گیتی‌ستانی «19» شاهزادگی «20» و امرای عظام را به جانب عراق به عثمان پاشا رسانیدند وی چون
______________________________
(1)- م، ن: اعظم
(2)- ب: شیروانات
(3)- مز، م: تا ساخته
(4)- مز، ب، م: سلطان بود
(5)- م، ن: سیادون
(6)- ن: بوده و. ب، م: «و» ندارد
(7)- ب، م، ن: «قاجار» ندارد
(8)- م، ن: «عالیه» ندارد
(9)- م، ن: «در مقام» ندارد
(10)- ن: آمده و
(11)- ب: بی‌نهایت
(12)- ن: بیت. م: ندارد
(13)- ن رست
(14)- ب، م ن: «و» ندارد
(15)- ن: «و» ندارد
(16)- ب: مخالفا
(17)- ب، م، ن: مگشته
(18)- ن: «و» ندارد
(19)- مز: «ستانی» ندارد
(20)- م: شاهزاده‌گی
ص: 687
از رفتن امرا به جانب قراباغ و توجه ایشان در ركاب شاهزاده عالمیان و نواب بیگم به جانب دار السلطنه قزوین آگاه شد، خیال حفظ و حراست و دارایی الكای شروان با خود قرار داده از روی اطمینان خاطر در قلعه دربند از روی قدرت و عظمت تمام قرار گرفت و آن حصاری است در غایت استواری مشهور و به كمال متانت در افواه و السنه «1» مذكور. مرغان هوای فضایش با «2» نسر طایر همراز «3» و ماهیان خندق عمیقش «4» با گاو زمین دمساز. نظم «5»:
به سد سكندر «6»شده توامان‌فرود آمده «7» برجی از آسمان
سر كنگرش بر فلك كرده راه‌شده اره بر فرق خورشید و ماه
نیفتد ز پس رفعت پایه‌اش‌پس از قرنها بر فلك سایه‌اش عثمان پاشا با جوانان رعنا «8» و ساده رخان دلربا در آن قلعه زیبا به عیش و طرب مشغول شده در تهیه جمعیت لشگر و دفع «9» فتنه و شر اشتغال نموده، حقیقت حال معروض بارگاه خواندگار «10» نمود «11» و خود در آن زمستان در آنجا قشلاق نمود «12».